شهادت و مدح حضرت ام البنین س - 3

شهادت و مدح حضرت ام البنین س - 3

شهادت و مدح حضرت ام البنین س - 3

شهادت و مدح حضرت ام البنین س - 3

شهادت و مدح حضرت ام البنین س - 3
شهادت و مدح حضرت ام البنین س - 3
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
مثل همیشه آمده ای بر سر قرار مثل همیشه بی کس و تنهانشسته ای از طرز راه رفتن تو گفته ام به خویش حتما �
 مثل همیشه آمده ای بر سر قرار
مثل همیشه بی کس و تنهانشسته ای
 از طرز راه رفتن تو گفته ام به خویش
 حتما که داغ دیده ای و دلشکسته ای
 
می بینمت که با سر انگشت زخمی ات
 نقش چهار قبر مجزا کشیده ای
حق داری اینهمه که تو گریه کنی؛ چرا
زیرا که پشت هم خبر بد شنیده ای
 
یک بار هم نشد که گلایه کنی از آن
داغی که روزگار به روی دلت گذاشت
 گفتند بر "حسین"  چرا گریه میکنی؟
گفتی به این دلیل که او مادری نداشت
 
با سوز گریه ات همگان گریه میکنند
حتی بقیع هم ز دو چشم تو تر شده
شبهای عمر تو به چه رنگی در آمده
 حالا که آسمان دلت بی قمر شده
 
 زینب برای تو سپر آورده از سفر
اما ز چشم ساقی لشکر سخن نگفت
از ماجرای غارت و از عصر واقعه
از بوسه های خنجر و از پیرهن نگفت
 
 زینب  خبر نداد ز کوفه  ولی خودت
فهمیده ای چه بر سر زینب رسیده است
از کوچه های شام برایت سخن نگفت
فهمیده ای برای چه قدش خمیده است
 
اصلا چه خوب شد که نرفتی ب کربلا
 پایت به بزم خنده و می آشنا نشد
بهتر ندیده ای که اباالفضل تو سرش
از ضربه ی عمود به سر نیزه جا نشد
                                                    -                   -                   -
شاعر  محمدحسن بیات لو    

 


تعداد بازديد : 317
چهارشنبه 19 فروردین 1394 ساعت: 4:26
نویسنده:
نظرات(0)
خدمت به خانواده ی زهراست عادتش میجوشد از میان نگاهش ارادتش ام البنین شهیده ی اشک است بر حسین حالا �
 خدمت به خانواده ی زهراست عادتش
میجوشد از میان نگاهش ارادتش
 
ام البنین شهیده ی اشک است بر حسین
حالا نشسته عرش به سوک شهادتش
 
شاگرد فاطمه است  ببندند روز حشر
پیغمبران دخیل به حق شفاعتش
 
از نسل مرتضی است هرآنکه ز نسل اوست
زهرا سپرده است به نسلش سیادتش
 
اولاد را به عرش رسانید دامنش
عباس جلوه ی است ز وجه رشادتش
 
و
 
از داغ آبروی ابالفضل پیر شد
شرم از رباب بود که خم کرد قامتش
 
شاعر    حسین واعظی

تعداد بازديد : 237
چهارشنبه 19 فروردین 1394 ساعت: 4:26
نویسنده:
نظرات(0)
ابالفضلش چنان باشد که این زن اینچنین باشد فقط عباس او کافی ست تا ام البنین باشد همانطوری که تنها �

ابالفضلش چنان باشد که این زن اینچنین باشد

فقط عباس او کافی ست تا ام البنین باشد

 

همانطوری که تنها فاطمه گشته حسین آور

فقط این زن توانسته ابالفضل آفرین باشد

 

رباب و زینب کبری عروس و دخترش هستند

که بعد از فاطمه اوباید ام المؤمنین باشد

 

به دورنام او از چار سو عمری پسرهایش

رکاب از نام خود دارند تا این زن نگین باشد

 

تمام بچه هایش بهترند از دیگران اما

یکی این بین چون عباس باید بهترین باشد

 

رباب و زینب از عباس می خواندند قبل از او

که قطعا روضه خوانِ خبره باید آخرین باشد

 

وَمادر روضه ی عباس را تا آب می خواند

چرا که آخر این روضه باید نقطه چین باشد

 

به سطح آب، عکس ماه می ریزد به هم گاهی

ولی ماهش چگونه ارباًاربا برزمین باشد

 

حضور ِچار امام ِ در بقیع و مادری یعنی؛

که بعد از مرگ هم باید که او ام البنین باشد

شاعر:مهدی رحیمی

 


تعداد بازديد : 165
چهارشنبه 19 فروردین 1394 ساعت: 4:25
نویسنده:
نظرات(0)
من و این یک نفس بشتاب مادر مرا این لحظه ها دریاب مادر شدم مثل رباب این روز آخر عذابم می کند این آب،

من و این یک نفس بشتاب مادر 

مرا این لحظه ها دریاب مادر

شدم مثل رباب این روز آخر

عذابم می کند این آب، مادر 

#

نه دل گرمی نه تسکین مانده باقی

که داغی سخت و سنگین مانده باقی

ببین از پنج فرزندم برایت

فقط یک مشک خونین مانده باقی

#

زتوحیف است بازویت بیافتد

وزخمی بین ابرویت بیافتد 

چه می شد وقت جان دادن عزیزم 

سرم بر روی زانوی بیافتد

#

زمین خوردن تنت را هم بِهَم ریخت 

حرامی پیکرت را هم بِهَم ریخت 

حرم با تو زمین افتاد عباس 

عمود آمد سرت را هم بِهَم ریخت 

#

تورابست ازسرگیسو به نیزه

 مگر تابت دهد هر سو به نیزه 

الهی بشکند دستان خولی 

تو را محکم زد از پهلو به نیزه 

#

سرت بر خاک بود و درد سر شد

که سرگرمی چندین رهگذر شد

سرت برگشت بر نیزه ولیکن

شکاف ابروی تو بازتر شد 

#

هزاران تیر برتن تا پرآمد 

هزاران تیر بود و مادر آمد 

مگر کم بود حجم تیر این سو 

که غلطیدی و از آن سو در آمد

#

پُر است اینجا پری آتش گرفته 

لباس و مَعجری آتش گرفته 

شنیدم روضه ات را بار اول

خودم از دختری آتش گرفته 

#

چقدر آن قافله شرمنده ام کرد 

نشان سلسله شرمنده ام کرد 

تو را نه ،کاش مَشکَت را نمیزد 

بمیرد حرمله شرمنده ام کرد 

#

ببین این روزهای آخری را 

شنیدم روضه ی انگشتری را

خداوندا سنان از من گرفته 

تمام لذت نامادری را

شاعر: حسن لطفي


تعداد بازديد : 89
چهارشنبه 19 فروردین 1394 ساعت: 4:23
نویسنده:
نظرات(0)
تو شاهکار عشق بازی در زمینی تو دست پنهان خدا در آستینی اُمُّ الادب ، اُمُّ الوفا ، اُمُّ البنین

تو شاهکار عشق بازی در زمینی

 

تو دست پنهان خدا در آستینی

 

اُمُّ الادب ،  اُمُّ الوفا ، اُمُّ البنینی

 

دلگرمی و وصف امیرالمونینی

 

در پیشگاه تو ادب تعظیم کرده

 

قرص قمر میر عرب تعظیم کرده

 

مانند نور آمدی تأبیدی و بعد

 

با دست زهرا مورد تأییدی و بعد

 

خود را دم بیت ولایت دیدی و بعد

 

آن چارچوب سوخته بوسیدی و بعد

 

گفتی اگرچه در حرم تازه عروسم

 

من آمدم دستان زینب را ببوسم

 

دیدی چگونه گریه کن ها گریه کردند

 

غمدیده ها با یاد زهرا گریه کردند

 

مانند یک ... گریه کردند

 

یا فاطمه می گفت هر جا گریه کردند

 

آن روز تنها خواهش قلبت همین شد

 

یا فاطمه تبدیل بر ام البنین شد

 

شهر مدینه در هیاهو زین خبر شد

 

شکر خدا ام البنین صاحب پسر شد

 

اما کلامی باعث خون جگر شد

 

زخم زبان ها بر دل تو نیش تر شد

 

گفتند با تو بعد ازین کم میگذارد

 

بر این یتیمان دیگر او کاری ندارد

 

اما دهان یاوه گویان را تو بستی

 

پای قرار خویش با زهرا نشستی

 

دیدن از جام رضای یار مستی

 

چون رشته ی فرزند و مادر را گسستی

 

گفتی اگرچه بین تان خیلی عزیزم

 

در خانه عباسم غلام و من کنیزم

 

زینب تو را با نور ایمان آشنا کرد

 

با یک نظر دلداده ی آل عبا کرد

 

برآتش عشقش تو رب الفدا کرد

 

آن قدر پیشت صحبت کرببلا کرد

 

تا اینکه شاخ و برگ هایت پر ثمر شد

 

دار و ندارت چهار فرزند پسر شد

 

کم کم پسرهای تو بال و پَر گرفتند

 

دور و بَرَت را مثل یک لشگر گرفتند

 

درس شجاعت از خود حیدر گرفتند

 

بوی امیر فاتح خیبر گرفتند

 

گوییم از اوصاف عظیم تو همین حد

 

زینب پس از زهرا تو را مادر صدا کرد

 

ای وای از روزی که قلبت را شکستند

 

حجاج زهرا بار بیت الله بستند

 

دیدی همه سرها گرفته روی دستند

 

با چه شکوهی روی محمل ها نشستند

 

بر زانوی عباس زینب پاگذارد

 

شُکر خدا که محمل او پرده دارد

 

اما پس از شش ماه شام غم سحر گشت

 

با دیدن یک صحنه ای چشم تو تر گشت

 

از این مصیبت عالمی خونین جگر گشت

 

باور نمی کردی ولی دل با خبر گشت

 

بالاترین روضه همین در عالمین است

 

از راه آمد زینب اما بی حسین است

 

فریاد زد اُمُّ البنین گیسو سپیدم

 

مادرنبودی عصر عاشورا چنین گشت

 

از خیمه تا گودال با زحمت دویدم

 

با دست خود از پهلویش نیزه کشیدم

 

اُمُّ البنین تاج سرم را سَر بریدند

 

پیراهنش را از تَنَش بیرون کشیدند

 

مادر نبودی پس گوش کن از این خبرها

 

از داغ عباس تو خم گشته کمرها

 

واشد به روی من نگاه اهل نظرها

 

چادر به سر دارد دویدن دردسرها

 

عباس رفت و آبروی خواهرش رفت

 

دعوا شد و چادر ز روی خواهرت رفت

 

اُمُّ البنین اول دو بازویش بهم ریخت

 

تیری رسید و چشم و ابرویش بهم ریخت

 

ضرب عمودی آمد و مویش بهم ریخت

 

تا روی نیزه رفت گیسویش بهم ریخت

 

عباس نامردی عمود آهنین خورد

 

بی دست از بالای مرکب بر زمین خورد

 

دروازه ی کوفه قیامت ساختم من

 

بر مرکب طوفانِ خطبه تاختم من

 

تا چشم روی نیزه ها انداختم من

 

در یک نظر عباس را نشناختم من

 

از درد غیرت صورتش چرخاند مادر

 

بستند او را تا به نیزه ماند مادر

 

مادر دعا کن منتقم دیگر بیاید

 

چون او گره از اَبروی زهرا گشاید

 

صحن و سرایی در بقیع بر پا نماید

 

پایان هر روضه دعا کردیم شاید

 

ما کاشف الکرب امام خویش گردیم

 

دار و ندار خویش نذر یار گردیم

شاعر:قاسم نعمتی


تعداد بازديد : 201
چهارشنبه 19 فروردین 1394 ساعت: 4:22
نویسنده:
نظرات(0)
ای مادر بهشت تو را غصه ها شکست هر بار بی قراری زینب تو را شکست بر سر گرفت چادر زهرا... سکوت کرد آهی ک�

ای مادر بهشت تو را غصه ها شکست

هر بار بی قراری زینب تو را شکست

بر سر گرفت چادر  زهرا... سکوت کرد

آهی کشید و بغض لبت بی هوا شکست

هر بار یاد فاطمه کردی دلت شکست

وقتی دلت شکست، دل مرتضی شکست

ای هم نفس ترین علی بعد فاطمه

قلبت میان غربت یک ماجرا شکست

پیشانی ات که گنبد محراب را شکافت

وقت هجوم تیغ به شیر خدا شکست

ده سال پیر قصه ی اشک حسن شدی

از زخم هر زبان که دل مجتبی شکست

وقتی حسین رانده شده از شهر مادریش

باید نوشت حرمت آل عبا شکست

عباس شد ستاره دنباله دار تو

تا کربلا رسید، و در کربلا شکست

یک عمر گریه کردی و گفتی فقط حسین

ای مادر بهشت تو را غصه ها شکست

 شاعر: وحید محمدی


تعداد بازديد : 265
چهارشنبه 19 فروردین 1394 ساعت: 4:22
نویسنده:
نظرات(0)
روشنا تر ز آب ام بنين بانوي با حجاب ام بنين انتخاب ابوترابي تو افتخار بني كلابي تو خانه دا�

 روشنا تر ز آب ام بنين

 بانوي با حجاب ام بنين

 

  انتخاب ابوترابي تو

  افتخار بني كلابي تو

 

  خانه دارعلي پس از زهرا

  بي قرار علي پس از زهرا

 

  خانه ات خانه ي ولايت بود

  همسري علي برايت بود

 

  چقدر خوب بخت تو وا شد

  زندگاني تو چه زيبا شد

 

  قلب و جانت شده به نام علي

  كه شده شوهرت امام علي

 

   با حضورت بهار آوردي

   عطر زيباي يار آوردي

 

   آمدي بوي فاطمه آمد

   خنده روي لب همه آمد

 

   تو براي همه عزيز شدي

   ولي بر زينبت كنيز شدي

 

   آسمان هستي و قمر داري

   مادري  چار تا پسر داري

 

   پسرانت اگر چه يل بودند

   به وفا و ادب مثل بودند

 

  درس مردي تو يادشان دادي

  از خودت عشق را نشان دادي

 

  كربلا شور جلوه گاه تو بود

  نوبت جلوه ي سپاه تو بود

 

  ادبت بود رو سپيدت كرد

  تا ابد مادر شهيدت كرد

 

 شرف و شمس حق؛ نگينت كو؟

  آي ام البنين؛ بنينت كو؟

شاعر:محمدحسن بیات لو


تعداد بازديد : 87
چهارشنبه 19 فروردین 1394 ساعت: 4:21
نویسنده:
نظرات(0)
یا ام البنین... آنقدر از آب خواندی تا دل سنگ آب شد با نوای روضه ات عرش خدا بی تا ب شد مادر ماهی و در د�

یا ام البنین...

آنقدر از آب خواندی تا دل سنگ آب شد

 با نوای روضه ات عرش خدا بی تا ب شد

مادر ماهی و در دریای اشک افتاده ای

نه غلط گفتم که ماه از اشک تو غرقاب شد

مشک چشمت تیر خورده آنچنان از دست غم

کزلب چشمت هزاران علقمه سیراب شد

روضه میخوانی کناره گاهواره, ای رباب

عفو کن شرمنده ام طفلت اگر بی خواب شد

دستهای آرزویت را شکستندآه آه

پشت مولا را شکستن از مدینه باب شد

ماهی دریای غیرت صید شد در علقمه

تا که مشک آبرویش طعمه قلاب شد

آنقدر خون گریه کردی پای داغ آفتاب

لاله بر قبر  شهیدان ریختن آداب شد

 

موسی علیمرادی


تعداد بازديد : 233
شنبه 08 فروردین 1394 ساعت: 11:53
نویسنده:
نظرات(1)
سلام بر تو که رویت جمال زیباییست به دین مهر و ولا مذهب تو شیداییست تو سرو اُمّ بنینی،به گلشن اسلام، همیشه سبز بمان،ریشه ی تو زهراییست چگو

سلام بر تو که رویت جمال زیباییست


به دین مهر و ولا مذهب تو شیداییست


تو سرو اُمّ بنینی،به گلشن اسلام،


همیشه سبز بمان،ریشه ی تو زهراییست


چگونه ره ببرد در وَلایت عشقت


دلی که دربدر و هرزه گرد و هرجاییست



قسم به سِرِّ نهفته درون سوره ی حمد


دمی که میدمی از سینه ات مسیحاییست


تو کیستی وچه داری؟که نیروانا را (1)


به قول و فعل تو دیده ست آنکه بوداییست



بصیرت تو رساندت بدین مقام و کمال


مطیع امر ولی گشتنت ز داناییست


چه کار با خس و خاشاک یا به کف دارد؟


کسی که چون تو دلش پاک و صاف و دریاییست


هزاربار کنار فرات در هر روز


تمام صحنه ی ایثار تو تماشاییست


هنوز مسئله ی آب را به لب نزدن


به وقت تشنگی اَت حل نشد-معمّاییست


به دور قبر تو از چه فرات میگردد؟


برای شستن رویش ز رنگ رسواییست ( 2)


به زیر بارش باران تیر ، با دندان


ز مشک آب نگهداری اوج سقّاییست


تنی نشانه ی رگباری از خدنگ و سنگ؟


چنین وجود مگر قابل شناساییست؟

 

حسین ولی خانی
-----------------------------------------------------------------------------------------

1-نیروانا:نام تعالیم بوداست.


2-در مثنویی بازبان فرات بر گرد مزار حضرت ابوالفضل(ع) خطاب به ایشان سروده ام:


آب رویی کن روان در جوی من این سیاهی را بشوی از روی من


در مخمسی به زبان آذری نیز آورده ام.


یاعلی(ع)


تعداد بازديد : 279
دوشنبه 01 اردیبهشت 1393 ساعت: 9:43
نویسنده:
نظرات(0)
یا ام البنین... از پس چادرتان بوی خدا می آید چقدر واژه ی مادر به شما می آید همسر حیدر کراری و خود فاطمه ای مادر شیرنر ، تک یل در علقمه ای آمدی ت
یا ام البنین...
از پس چادرتان بوی خدا می آید

چقدر واژه ی مادر به شما می آید

همسر حیدر کراری و خود فاطمه ای

مادر شیرنر ، تک یل در علقمه ای

آمدی تا که دراین دایره محرم بشوی

جای زهرا به علی مونس وهمدم بشوی

آمدی تا که دلت ساحل دریا بشود

قمرت کرب وبلا حضرت سقا بشود

دامنت مکتب عباس ابوفاضل توست

ادبت پرچم آن تک یل دریا دل توست

نامتان فاطمه و صاحب اصل ونسبی

توخودت یک تنه انگار که کوه ادبی

توکه در بحث وفا شهره ی مذهب شده ای

ازچه رو آمده ای فضه ی زینب شده ای

در وقار و عظمت فخر زمینی بانو

کوثر و فاطمه و ام بنینی بانو

دلتان مملوِ از مهر امام شهداست

چارفرزندشماسهمیه ی کرب وبلاست

کربلا گفته ام و بال وپرم میسوزد

واژه ی مشک نوشتم جگرم میسوزد

از دل زینب افسرده بخوانم بانو

یاکه از ماه ترک خورده بخوانم بانو

ازدو دست قلم نور دوعینت گویم

یاکه از غربت گودال وحسینت گویم

عرش بر کرب وبلا یکسره زائر شده بود

علقمه جای شما فاطمه حاضرشده بود

علقمه پر شده بود از نفس پریاسش

میرسید از هم جا « یاولدی عباسش»


روی دامان خودش آمد و مهمانش کرد

مزد ایثار تورا فاطمه جبرانش کرد

ازهمین رو به گمان شور ونوا میگیری

برحسین بن علی بزم عزا میگیری

روز آخر شد وانگار کمی تب داری

نام زیبای گل فاطمه بر لب داری

آمده خانه علمدار تو بانو برخیز

فاطمه آمده دیدار تو بانو برخیز
 

تعداد بازديد : 128
چهارشنبه 27 فروردین 1393 ساعت: 7:38
نویسنده:
نظرات(0)
مخوان جانا دگر ام البنینم که من از محنت دنیا قرینم مرا ام البنین گفتند چون من پسرها داشتم زان شاه دینم جوانان هر یکی چون ماه تابان بُدندی ا�

مخوان جانا دگر ام البنینم

که من از محنت دنیا قرینم

مرا ام البنین گفتند چون من

پسرها داشتم زان شاه دینم

جوانان هر یکی چون ماه تابان

بُدندی از یسار و از یمینم

بنام عبدالله و عثمان و جعفر

دگر عباس آن درّ ثمینم

ولی امروز بی بال و پر هستم

نه فرزندان نه سلطان مبینم

مرا ام البنین هر کس که خواند

کنم یاد از بنین نازنینم

به خاطر آورم مه جبینان

زنم سیلی به رخسار وجبینم


تعداد بازديد : 157
سه شنبه 26 فروردین 1393 ساعت: 19:51
نویسنده:
نظرات(0)
یا ام البنین... از این بانو قمر ها را گرفتند از این مادر پسر ها را گرفتند شنیده بچه هایش جان سپردن به روی نیزه سر ها را گرفتند.. تک و تنها میان

یا ام البنین...

از این بانو قمر ها را گرفتند

 

از این مادر پسر ها را گرفتند

شنیده بچه هایش جان سپردن

 

به روی نیزه سر ها را گرفتند..

 

تک و تنها میان کوچه میرفت

 

که از آه اش گذر ها را گرفتند

 

بشیر آمد...حسینش را صدا زد

 

و از زینب خبر ها را گرفتند...

 

خبر آمد عمو دستش قلم شد..

 

و بعدش هم کمر ها را گرفتند

 

حامد جولازاده


تعداد بازديد : 113
سه شنبه 26 فروردین 1393 ساعت: 19:41
نویسنده:
نظرات(0)
...یا ام البنین(ع)... در شهر مدینه چه خبر افتاده که از غم آن خون به جگر افتاده ای مادر آب...مادر تشنه لبان در مرثیه ات چند پسر افتاده هی مویه مکن که

...یا ام البنین(ع)...

در شهر مدینه چه خبر افتاده
که از غم آن خون به جگر افتاده
ای مادر آب...مادر تشنه لبان
در مرثیه ات چند پسر افتاده
هی مویه مکن که از حسینم چه خبر؟
بر چهره ات از گریه اثر افتاده
هی روی زمین مشین! زمین تب دارد
برخیز که کوچه محتضر افتاده
این کوچه کمی تحملش کم شده است
از بعد زنی که پشت در افتاده
از روضه ی فرزند شما دانستم
مشک و علم و دست و سپر افتاده
خورشید زمین خورد...خدا رحم کند
در علقمه انگار قمر افتاده
آن روز نبودی که ببینی مادر
سقای تو با تیر سه پر افتاده
دیدم رباب هم به اصغر میگفت
انگار عمو به دردسر افتاده
شمشیر...سنان...نیزه...و حتی...ای وای
روی بدنش جای تبر افتاده
یه لحظه عمود آهنین آمد و بعد
دیدم که حسین از کمر افتاده
فرمود چگونه به حرم گویم که
عباس چقدر مختصر افتاده!؟
ای وای چطور اینچنین پاشیدی
دستت...دهنت...تنت...مگر افتاده؟!
برخیز برادرم...! بیا برگردیم
ناموس حسین در خطر افتاده...!

امیررضا قدیری


تعداد بازديد : 126
دوشنبه 25 فروردین 1393 ساعت: 11:05
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت ام البنین(س)-وفات مردم بهم شیرآفرین نمیگن داره من و میکشه این

حضرت ام البنین(س)-وفات

 

مردم بهم شیرآفرین نمیگن

داره من و میکشه این \"نمیگن\"

ام البنین چقد بهم می اومد

دیگه بهم \"ام البنین\" نمیگن



ام البنین شدن چه دردسر داشت

تابوتش و معلوم نشد کی برداشت

غریبیِ امروزش و نبینید

ام البنین ی روز چهار پسر داشت



بوی علی چارتاییشون می دادند

خیلی برا فاطمه جون می دادند

یادش بخیر دور و برم که بودن

همه من و به هم نشون می دادند



کبوتر مدینه پر نداره؛

خونه م ستاره و قمر نداره؛

\"دیگه من و ام البنین نخونید\"

ام البنین دیگه پسر نداره؛



غصه و ماتم من و میبینن

اوضاع درهم من و میبینن

اونایی که محو رشیدیم بودن

حالا قد خم من ومیبینن ...



کشته شدن ولی خبر نداشتم

به هیچ کدومشون نظر نداشتم

تا می بینید من و بگید:حسین جان

اصلاً خیال کنید پسر نداشتم



دلم شکسته؛ می دونم شکسته

قدم کمونه؛ گمونم شکسته

روزا میام تو آفتاب می شینم

از چار طرف سایه بونم شکسته



همه ش می گفت: برام گلاب نیارید

من و دیگه پیش رباب نیارید

سر مزار من اگه اومدید

هر چی میارید ولی آب نیارید

 


تعداد بازديد : 98
دوشنبه 25 فروردین 1393 ساعت: 10:45
نویسنده:
نظرات(0)
مرهم برای زخم دلم هم درست کن.. حتی اگر زیاد نشد کم درست کن.. دلدادگان عشق تو قامت شکسته اند.. دلداده ام بیا و مرا خم درست کن.. برکت بده به دست وب�
مرهم برای زخم دلم هم درست کن..

حتی اگر زیاد نشد کم درست کن..

دلدادگان عشق تو قامت شکسته اند..

دلداده ام بیا و مرا خم درست کن..

برکت بده به دست وبال قیامتم..

از دستهام چوبه ی پرچم درست کن..

تو جلوه میکنی و من از هوش میروم

عیسای خانواده بیا دم درست کن..

بازین چه نوحه و چه عزایش به پای من..

بازین چه شورش است درعالم درست کن..

داریم در خم غم تو ناب میشویم..

این جام را برای محرم درست کن

ما آدم توییم چه حاجت به دیگران..

جانم فدات"حضرت آدم درست کن!"

از سفره ی کریم گدا معتبر شود

از من به یک نگاه تو حاتم درست کن..

در حق تو مضایقه کردم مرا ببخش..

در زندگی خراب که کردم درست کن..

راه عذاب دادن من راه ساده ایست..

خود را زمن بگیر و جهنم درست کن..

بی اختیار یاد تن پاره پاره ام..

حالا بیا برای دلم غم درست کن

صحرا پر است از بدن اکبرت حسین..

پیغمبری ازین بدن کم درست کن..

روی عبا مریز تنش پخش میشود..

خون لخته های در دهنش پخش میشود..


شاعر : سید پوریا هاشمی

 


تعداد بازديد : 83
دوشنبه 25 فروردین 1393 ساعت: 10:27
نویسنده:
نظرات(0)
در ره عاشقی فدا بودی پیش از اینها تو باخدا بودی گرچه گفتی کنیز زهرایی مادر شاه سر جدا بودی *** حرز تو یک نگاه فاطمه (س)شد قمرت خاک راه فاطم�

در ره عاشقی فدا بودی

پیش از اینها تو باخدا بودی

گرچه گفتی کنیز زهرایی

مادر شاه سر جدا بودی

   ***

حرز تو یک نگاه فاطمه (س)شد

  قمرت خاک راه فاطمه (س)شد

گفته ای با علی که مولاجان

 پسرم هم سپاه فاطمه شد؟

   ***

روضه خوان غریب یعنی تو

مادر غم نصیب یعنی تو

آنکه مرحم به  زخم حیدر شد

چون هزاران طبیب یعنی تو

   ***

بارها گفته ای به عباست

از ادب،از وفا،فداکاری

که مبادا به ظهر عاشورا

دست خود از حسین (ع)برداری

   *** 

وچنین گفته ای زصدق وصفا

تا رضای ولی رضای خداست

مهر  تایید   پاسداری   تو

نقش لبخند سید الشهداست

   ***

باخبر تاشدی زعباست

ناله از دل زدی برای حسین (ع

که ای بشیر از حسین گو بر من

پسرانم همه فدای حسین

   ***

لختی آرام گیر ام بنین

دل دشمن ز روضه ات خون شد

به گمانم که کربلا رفتی 

دست وپهلوی ساقی ات خون شد

   *** 

وقت رفتن که آمده به سرت؟

که نگاهت جواب حیدر داد

به گمانم که حضرت زهراست

یا جواب تو شاه بی سر داد


 شاعر:رسول میثمی


تعداد بازديد : 103
دوشنبه 25 فروردین 1393 ساعت: 10:26
نویسنده:
نظرات(0)
خانمی که تا خود خورشید قامت داشته در رشادت با ابالفضلش رقابت داشته مادر باب الحوائج بوده و با این حساب دامن اورا گرفته هر که حاجت داشته می ر

خانمی که تا خود خورشید قامت داشته

در رشادت با ابالفضلش رقابت داشته

مادر باب الحوائج بوده و با این حساب

دامن اورا گرفته هر که حاجت داشته

می رسد از والدین اخلاق فرزندان ولی

این زن از اول به فرزندش شباهت داشته

اول از عباس او اذن حرم را خواسته

هر کسی در کربلا قصد زیارت داشته

با کلام نافذش در روضه ها حاضر شده

در زمین کربلا هر چند غیبت داشته

تحت فرمانش کلام و تحت امرش واژه ها

صحبتش با ابروی عباس نسبت داشته

فاطمیه رفته و آماده ی رفتن شده

بسکه بر زهرای مرضیه محبت داشته

بعد زهرا آمده پس بعد زهرا می رود

اینچنین در مکتب مولا ولایت داشته

دانه پاشیده برای کفتران قبر او

در مدینه هرکسی یک جو لیاقت داشته

تا ابد شرمنده ی عباس شد چون قبر او

بیشتر از قبر فرزندش مساحت داشته


شاعر : مهدی رحیمی


تعداد بازديد : 97
دوشنبه 25 فروردین 1393 ساعت: 10:26
نویسنده:
نظرات(0)
ای که از عشق علی پیرو الله شدی مطمئن باش که بی فاطمه گمراه شدی نوکر شیرخدا باش وببین شاه شدی خوش بحال تو اگر عابر این راه شدی شعر من در پی خود �

ای که از عشق علی پیرو الله شدی
مطمئن باش که بی فاطمه گمراه شدی
نوکر شیرخدا باش وببین شاه شدی
خوش بحال تو اگر عابر این راه شدی
 
شعر من در پی خود دیده تر می جوید
گوش کن ام بنین باپسرش می گوید:
 
بازوانت چقدر مثل پدر می ماند
روی نورانی تو مثل قمر می ماند
لعل لبهای تو شیرین چو شکر می ماند
صورتت کعبه وخالت چو حجر می ماند
 
وارث غیرت مولای زمینی پسرم
سند مادری ام بنینی پسرم
 
اینقدر آه نکش ناله نزن گریه نکن
هرچه دیدی الم ودردومحن گریه نکن
بازمین خوردن وافتادن من گریه نکن
حداقل جلوی چشم حسن گریه نکن
 
چونکه در کودکی ازدست کسی رنجیده
وسط کوچه ای افتادن مادر دیده
 
قسمتم شد دراین خانه کنیزی پسرم
باکنیزیست رسیدم به عزیزی پسرم
من نبودم قدحی اشک نریزی پسرم
گوش واکن که بگویم به تو چیزی پسرم
 
بنگرتاب وقرار دل بی تابت را
این حسین است ببین صورت اربابت را
 
این کبوتر همه جابرپرخود حساس است
نوکرش باش که برنوکرخود حساس است
پسرفاطمه برخواهرخود حساس است
بیشترازهمه برمادرخود حساس است
 
پیش او شانه به مویت نزدم گریه نکن
یااگربوسه برویت نزدم گریه نکن
 
پیش این غمزده باید که رعایت بکنم
پیش او ازتو نباید که حمایت بکنم
پیش او کم به تو شاید که محبت بکنم
گرنشد دربراو بوسه نثارت بکنم
 
نشو دلگیر ازاین قصه نکن مأیوسم
درعوض نیمه شب انقدر تورا می بوسم
 
بین این مردم بد ذات هوادارش باش
سپرش باش ونگهبان ونگهدارش باش
توامان نامه نگیرازکسی و یارش باش
علمش راکه به تو داد علمدارش باش
 
سعی کن باهمه نیروت علم رابردار
غیرت مادری ات را به تماشابگذار
 
کربلا می روی ومونس آنها هستی
یک تنه ارتش باغیرت آقاهستی
گوش کن تو سپر عترت زهراهستی
پس رکاب قدم زینب کبری هستی
 
حرفم این است که همواره مؤدب باشی
بیشتر دورو برحضرت زینب باشی
 
می شوی یک تنه سرلشگروسقای حرم
میشوی مایه آرامش دلهای حرم
پسرم شاهرگت رابده در پای حرم
نگذاری که بیایند تماشای حرم
 
نگذاری که غمی قسمت زینب باشد
یاکه چشمی به قدوقامت زینب باشد
 
کودکان تشنه که باشند خودت سقایی
تشنه باشد علی اصغر بشود غوغایی
مایه راحتی ودلخوشی آنهایی
مطمئندکه بامشک پری می آیی
 
گرچه از سوز عطش پیکر توغرق تب است
قطره ای آب نخور اصغرشان تشنه لب است
 
مشک بردار که خشکیدن لبها حتمی ست
عجله کن تو که پاییدن دریا حتمی ست
موقع آمدنت حمله اعدا حتمی ست
تیربارن شدن چشم تو آنجا حتمی ست
 
جای باران پسرم تیرسویت می ریزد
مشک اگر پاره شود آبرویت می ریزد
 
ماه دنیایی ومهتاب به تو وابسته ست
ساقی خیمه ای و آب به تو وابسته ست
دل دردانه بی تاب به تو وابسته ست
تو علمداری و ارباب به تو وابسته ست
 
تو که برخاک بیافتی سپرش می شکند
علم توکه بیافتد کمرش می شکند
 
گرچه ازلشگر بی شرم بلا می بینی
درسیاهی زمین نورخدا می بینی
گرچه ازنیزه وشمشیر جفا می بینی
در عوض گل پسرم فاطم را می بینی
 
پسرم ازمن دلخسته سلامی برسان
جای من چادر خاکی شده اش را بتکان
 
شاعر : مهدی نظری


تعداد بازديد : 143
دوشنبه 25 فروردین 1393 ساعت: 10:26
نویسنده:
نظرات(0)
تایاد شهید وطن و راه یقین هست آوازه ی آن مادر مرد آفرین هست هرخانه به آرامش و عشق است مزین بی شک اثر از بانوی کامل و متین هست ناموس پرست است غی

تایاد شهید وطن و راه یقین هست
آوازه ی آن مادر مرد آفرین هست

هرخانه به آرامش و عشق است مزین
بی شک اثر از بانوی کامل و متین هست

ناموس پرست است غیورست دلیرست
فرزند که بامادر خوب هم نشین هست

تلفیق وفا و ادب و جرات و اخلاص
مدیون صفای قدم ام بنین هست

آداب ادب را به کمال می رساند
چون همره خانه دار میر مومنین هست

هم مادربچه های زهرا ی حزین شد
هم جان دوباره به تن خانه نشین هست

آن روز که حق مادری ادا کردشنیده
در واقعه، زهرا، مادر نیزه نشین هست

از قتل حسین به بعد زیاد عمر نکرد
تاثیر غم مردن فرزند چنین هست

میراث ادب گنج بزرگیست نه کافیست
همراه ولایت شو ،که با ارزش تر از این هست

لاجرعه از این دست اگرقطره بنوشی
تاهست زمان هستی ودیدیم چنین هست

قاصد خبر مرگ که داری دوباره
این بار عزای مادر ماه زمین هست

باید به در میکده آیی و بمیری
کوثر نگران ساقی و یار حسین هست


تعداد بازديد : 267
شنبه 23 فروردین 1393 ساعت: 20:50
نویسنده:
نظرات(0)
میان گوش دلم نغمه های تو مانده ببین به چشم ترم کربلای تو مانده به سوی زینب آواره هم نگاهی کن بریده از همه جا در هوای تو مانده بگو چگونه نجاتت

میان گوش دلم نغمه های تو مانده

ببین به چشم ترم کربلای تو مانده

به سوی زینب آواره هم نگاهی کن

بریده از همه جا در هوای تو مانده

بگو چگونه نجاتت دهم عزیز دلم

نگو به من که غم و گریه های تو مانده

ربوده هر که رسیده ز تکه های تنت

نگاه من به تن جا به جای تو مانده

زمان کم است و کفن هم برای تو قحط است

فقط برای تنت بوریای تو مانده

تو میروی و نگاه همه شده خیره

نگو اسارت فردا برای تو مانده

مرا به زور کتک از میان مقتل برد

ولی دلم به کناری به پای تو مانده

ببین چگونه شهادت نصیب شاهی شد

میان آن همه بلوا خدای تو مانده

شاعر: جواد قدوسي

 


تعداد بازديد : 93
شنبه 23 فروردین 1393 ساعت: 20:48
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 10
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف