مثل همیشه آمده ای بر سر قرار مثل همیشه بی کس و تنهانشسته ای از طرز راه رفتن تو گفته ام به خویش حتما �

مثل همیشه آمده ای بر سر قرار مثل همیشه بی کس و تنهانشسته ای از طرز راه رفتن تو گفته ام به خویش حتما �

مثل همیشه آمده ای بر سر قرار مثل همیشه بی کس و تنهانشسته ای از طرز راه رفتن تو گفته ام به خویش حتما �

مثل همیشه آمده ای بر سر قرار مثل همیشه بی کس و تنهانشسته ای از طرز راه رفتن تو گفته ام به خویش حتما �

مثل همیشه آمده ای بر سر قرار مثل همیشه بی کس و تنهانشسته ای از طرز راه رفتن تو گفته ام به خویش حتما �
مثل همیشه آمده ای بر سر قرار مثل همیشه بی کس و تنهانشسته ای از طرز راه رفتن تو گفته ام به خویش حتما �
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
مثل همیشه آمده ای بر سر قرار مثل همیشه بی کس و تنهانشسته ای از طرز راه رفتن تو گفته ام به خویش حتما �
 مثل همیشه آمده ای بر سر قرار
مثل همیشه بی کس و تنهانشسته ای
 از طرز راه رفتن تو گفته ام به خویش
 حتما که داغ دیده ای و دلشکسته ای
 
می بینمت که با سر انگشت زخمی ات
 نقش چهار قبر مجزا کشیده ای
حق داری اینهمه که تو گریه کنی؛ چرا
زیرا که پشت هم خبر بد شنیده ای
 
یک بار هم نشد که گلایه کنی از آن
داغی که روزگار به روی دلت گذاشت
 گفتند بر "حسین"  چرا گریه میکنی؟
گفتی به این دلیل که او مادری نداشت
 
با سوز گریه ات همگان گریه میکنند
حتی بقیع هم ز دو چشم تو تر شده
شبهای عمر تو به چه رنگی در آمده
 حالا که آسمان دلت بی قمر شده
 
 زینب برای تو سپر آورده از سفر
اما ز چشم ساقی لشکر سخن نگفت
از ماجرای غارت و از عصر واقعه
از بوسه های خنجر و از پیرهن نگفت
 
 زینب  خبر نداد ز کوفه  ولی خودت
فهمیده ای چه بر سر زینب رسیده است
از کوچه های شام برایت سخن نگفت
فهمیده ای برای چه قدش خمیده است
 
اصلا چه خوب شد که نرفتی ب کربلا
 پایت به بزم خنده و می آشنا نشد
بهتر ندیده ای که اباالفضل تو سرش
از ضربه ی عمود به سر نیزه جا نشد
                                                    -                   -                   -
شاعر  محمدحسن بیات لو    

 


تعداد بازديد : 317
چهارشنبه 19 فروردین 1394 ساعت: 4:26
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف