شب دوم ورود به کربلا - 3

شب دوم ورود به کربلا - 3

شب دوم ورود به کربلا - 3

شب دوم ورود به کربلا - 3

شب دوم ورود به کربلا - 3
شب دوم ورود به کربلا - 3
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
ورود کاروان به کربلا زینب چو دید کرب و بلا را دلش گرفت بانویمان به وسعت دنیا دلش گرفت حسی غریب در دل او جا گرفت بود آهی کشید و بعد همانجا دل

ورود کاروان به کربلا

 

زینب چو دید کرب و بلا را دلش گرفت

 بانویمان به وسعت دنیا دلش گرفت

حسی غریب در دل او جا گرفت بود

 آهی کشید و بعد همانجا دلش گرفت

انگار مادر اندکی ناله می کند

 زینب گریست حضرت زهرا دلش گرفت

از ناقه روی دست عمویش پیاده شد

 هرکودکی که از تب صحرا دلش گرفت

با اینکه دور ناقۀ عمه محارمند

اما میان حلقۀ آنها دلش گرفت

زانو رکاب کرد ابالفضل پیش او

 با بوسۀ ابروی سقا دلش گرفت

بغضی شکست آه دلی سوخت در حرم

زینب رسید کرب وبلا خاک بر سرم

 


تعداد بازديد : 169
سه شنبه 07 آبان 1392 ساعت: 15:46
نویسنده:
نظرات(0)
ورود کاروان به کربلا روز مرا مخواه که شام عزا کنی خیمه مزن که خیمه غم را به پا کنی دلشوره های خواهر خود را نگاه کن پیش از دمی که با غم خود آشن

ورود کاروان به کربلا

 

روز مرا مخواه که شام عزا کنی

خیمه مزن که خیمه غم را به پا کنی

دلشوره های خواهر خود را نگاه کن

پیش از دمی که با غم خود آشنا کنی

حتی قسم به سایه عباس می خورم

تا التماس های مرا هم روا کنی

تعبیر شد تمامی کابوس های من

من را به قتلگاه کشاندی رها کنی

صد بار دیده ام غمت از کودکی به خواب

صد بار دیده ام که در اینجا چه ها کنی

دیدم که خاک بر سر و رویم نشسته است

دیدم رسیده ای که مرا مبتلا کنی

دیدم لبت ترک ترک و چهره سوخته

دیدم به چشمِ قاتل خود چشم واکنی

دیدم که سنگ شیشه پیشانیت شکست

دیدم که تیر از بدن خود جدا کنی

دیدم برای آنکه بخیزی به زانویت

سر نیزه ای شکسته گرفتی عصا کنی

دیدم لباس مادری ات را ربوده اند

پیراهنی نبود و تنت بوریا کنی

 


تعداد بازديد : 167
سه شنبه 07 آبان 1392 ساعت: 10:32
نویسنده:
نظرات(0)
ورود کاروان به کربلا پنجه ی هجر گریبان مرا می خواهد غُصه كیسوی پریشانِ مرا می خواهد هجمه ی باد خزان است تبر آورده همه گل های گلستانِ مرا می

ورود کاروان به کربلا

 

پنجه ی هجر گریبان مرا می خواهد

غُصه كیسوی پریشانِ مرا می خواهد

هجمه ی باد خزان است تبر آورده

همه گل های گلستانِ مرا می خواهد

بوی خون می دهد این دشت خدا خیر كند

این چه خاكیست كه سامان مرا می خواهد

آه تاوان جدائی تو جز مُردن نیست

بی تو پس دادنِ تاوان مرا می خواهد

غربت دیده ی بارانیت ای دلخوشیم

آتش افروخته دامانِ مرا می خواهد

لشكر نیزه كه چشم از تو نگیرد نكند

جان من آمده و جانِ مرا می خواهد

چكمه ی كیست كه كُفرانه رجز می خواند

نكند سینه ی قرآن مرا می خواهد

كُشت دلشوره مرا آخرِ این راه كجاست؟

این زمین مهجه قلبم نكند كرب و بلاست

ناگهان دلهره بر پیكرِ من ریخته است

كربلا گفتی و بال و پر من ریخته است

این غباری كه از این دشت به رویِ تو نشست

پیشتر خاك عزا بر سرِ من ریخته است

لحظه ای روز دهم از نظرم سرخ گذشت

دیدم آنچه به دلِ مضطرِ من ریخته است

هر طرف چشم من افتاد به صحرا دیدم

تن بی سر شده دور و بَرِ من ریخته است

دیدم از خیره گی تیر سه پر لخته ی خون

جای شیر از دو لب اصغرِ من ریخته است

غارت پیرهن پاره اگر طولانی است

گرگ از بسكه سرِ دلبرِ من ریخته است

كعب نِی از همه سو دورِ تنم پیچیده

دستِ تاراج سرِ معجرِ من ریخته است

آخرِ راه رسیدیم بیا برگردیم

تا كه داغ تو ندیدیم بیا برگردیم

 


تعداد بازديد : 127
یکشنبه 05 آبان 1392 ساعت: 20:06
نویسنده:
نظرات(0)
خدا كند كه پريشان هر غمت باشم هميشه گريه كنِ زير پرچمت باشم خدا كند نشوم از شما جدا آقا تمام عمر، اسير محرّمت باشم قتيل كربلايي

رباعی های محرم الحرام

 

خدا كند كه پريشان هر غمت باشم     

هميشه گريه كنِ زير پرچمت باشم

خدا كند نشوم از شما جدا آقا               

تمام عمر، اسير محرّمت باشم

 

قتيل كربلايي يابن الزهرا         

شهيد سر جدايي يابن الزهرا

نه تنها زينت دوش رسولي        

ذبيحِ مِن قفايي يابن الزهرا

 

خودم ديدم تو را با كام عطشان         

به زير آفتاب گرم و سوزان

الهي جان به جانان مي سپردم          

سرت بر نيزه ها ديدم حسين جان

 

فداي آن سر بشكسته، ديده گريانت      

فداي آن لب پر خون و لعل عطشانت

غروب روز دهم خواهر غريبت گفت    

فداي آن تن بي غسل و پاك و عريانت

 

پدر با غُصّه و غم  ساختم  من      

تو رفتی هستی‌ام را باختم  من

چنان کم سو شده چشمم ز سیلی     

تو را  دیدم ولی نشناختم  من

 

شبی از گریه بابا خواب رفتم         

به عشقت همچو شمعی آب رفتم

تو را در خواب دیدم بی عمامه           

ز بس خود را زدم از تاب رفتم

 

که دیده داس را با یاس کاری      

اگر طفلی تو هم احساس داری

یکی کنجِ خرابه گفت جانم        

مخور غصّه عمو عباس داری

 

پدر جان روزها در انتظارم        

که آیی باز یک دم در کنارم

چرا تنها سفر کردی عزیزم؟         

نگفتی یاس لطمه خورده دارم؟

 

ز بعدت هر چه می‌بینم ثرابه          

کجا رأس  تو لایق  بر شرابه

امان از روزگار و از غریبی         

تو روی نیزه من کنج خرابه

 

چرا به روي زمين مانده جسم اطهر تو    

به روي نيزه نشسته سر مطهر تو

ز داغ آن بدنِ زير سُمِّ مركبها         

طنين فكنده در عالم صداي مادر تو

 

میان شهر غم کنج خرابه       

سه ساله دختری در التهابه

میان خواب می‌بیند پدر را       

که روی نی سرش در پیچ و تابه

 

سيزده سالة حسن ماندي   

كربلايي، كنار من ماندي

ديدم از مركبت زمين خوردي      

به روي خاك، بي كفن ماندي

 

اي تازه جوان من، مرا پير مكن       

اين قدِّ شكسته را زمينگير مكن

تا جان به لبان خواهرم نآمده است   

برخيز اذان بگو و تأخير مكن

 

با غضب نور دو چشمان ترم را كشتند     

همة آرزوي اهل حرم را كشتند

اي جوانان همه از خيمه شتابان آييد       

گل بريزيد كه رعنا پسرم را كشتند

 

توان بال و پر خستة مرا بردي           

چه زود اي گل ياس رباب، پژمردي

صداي قُرّشِ تيري سه شعبه تا آمد     

به روي دست پدر ناگهان تكان خوردي

 

گرچه اي كودك شش ماهه تو دريا بودي     

تشنة قطره اي از آب گوارا بودي

لحظة آخر عمرت همه ديدند تو را        

مثل يك مرد سرِ نيزه سرِپا بودي

 

دست اين باد مده طرة گيسويت را        

به دمِ تيغ مبر طاق دو ابرويت را

زِرهي نيست كه جسم تو سلامت مانَد    

لا اقل دور كن از معركه پهلويت را

 

ارباً اربا ترين شهيد شدي      

پيش زهرا تو رو سفيد شدي

رفتي و مشك پاره ات آمد     

اي برادر تو نااُميد شدي

 

يكي با نيزه مي زد پيكرت را     

يكي بر نيزه ها مي زد سرت را

شنيدم بين آن غوغاي محشر   

صداي جانگداز مادرت را

 

سُرمة داغي كه بر چشم سياهِ تو نشست     

تار و پودِ اين دل غمديده را از هم گسست

آن زمانيكه فتادي از فرس بر روي خاك     

آنچنان گفتي اخي ادرك اخي پشتم شكست

 

همه نور نگاهم را گرفتند      

عمودِ خيمه گاهم را گرفتند

به زينب گفت قدِّ اِنكسارم   

علمدار سپاهم را گرفتند

 

پدرجان آتش افتاده به جانم      

سه ساله هستم اما قد كمانم

از آن شب كه من از ناقه فتادم  

ببين لكنت نشسته بر زبانم

 

وَرم بگرفته حجم بازويم را       

به خود پيچيد آتش، گيسويم را

دل شب مادرت را كه ديدم      

ز يادم برد درد پهلويم را

 

خسوفي تيره بر رويم نشسته  

كمي آتش به گيسويم نشسته

از آن روزي كه خوردم تازيانه     

كبودي روي بازويم نشسته

 

غروبي تلخ و داغي بي شماره        

نمانده بود ديگر راه چاره

همه در بين آتش مي دويدند     

جدا افتاد گوش و گوشواره

 

با تنِ خسته از فرس افتاد      

صيدِ شمشير، در قفس افتاد

آنقَدَر سنگ ميهمانش شد      

كآخرالاَمر از نفس افتاد

 

بستند بر سفيرِ تو چون راهِ چاره را       

آتش زدند سينة اين بي سواره را

جانِ منِ شكسته دل اي پيرِ مي فروش   

با خود ميار كرببلا شير خواره را

 

همه اهل حرم در پيچ و تابند     

همه لب تشنة يك جرعه آبند

رقيه، زينب و اطفال خيمه         

همه دلواپَسِ طفل ربابند

 

اينجا مباد همره خود دختر آوري        

اصغر بياوري، عليِ اكبر آوري

اي كاش قبل از اينكه بيايي به اين ديار    

انگشتر رسول خدا را در آوري

 

با من بمان و درد مرا بيشتر مكن         

تنها به شام و كوفه مرا ره سپر مكن

بال و پرم شكست، علي اكبرت كه رفت   

با رفتنت بيا و مرا خونجگر مكن

 

دوباره ماه محرم دوباره بزم عزا       

دوباره گريه براي امامِ عاشورا

دوباره نالة زهرا به گوش مي آيد   

ز قتلگاه حسين و زمين كرببلا

 

ز تشنگي همه گلهاي باغ پژمردند      

سرِ تو را به سرِ نيزه از حرم بردند

چگونه زينبِ مظلومه پيرتر نشود        

تمام اهل حرم تازيانه مي خوردند

 

حرام زاده اي انگشتر تو غارت كرد        

به كودكان كتك خورده ات جسارت كرد

وَ سمت قوم يهودي كه خيره سر بودند   

به رويِ نيزه نشستي و رهسپارت كرد

 

تو رفتي آب شد آزاد مادر     

دلم شد شهر غم آباد مادر

خودم ديدم سرت از روي نيزه  

چگونه بر زمين افتاد مادر

 

برادرجان عليِ اكبرت كو     

گل ياس علي، برگ و برت كو

نمي پرسم از عباس دلاور      

سليمان زمان، انگشترت كو

 

مگو با ما از آهنگ صبوري      

نمانده بين چشم خيمه نوري

منِ دلخسته بر ناقه نشستم       

تو يا بر نيزه يا كنج تنوري

 

غمي بر سينه ام بر پا شد اي واي        

ميان قتلگه غوغا شد اي واي

ببين عمه سرِ رأسِ عمويم           

ميانِ شاميان دعوا شد اي واي

                             

فداي  نالة  واغربتاي خواهرتان           

طنين فكنده در عالم صداي مادرتان

چگونه روضه بخوانم كه در ميان حرم     

فتاده هم همه، از تن جدا شده سرتان

 

چه مي شد اي گل زهرا مسافرت بودم     

ميان كوچة عشق تو عابرت بودم

چه مي شد از كرم و لطف و مرحمت آقا       

شبي كنار حريم تو زائرت بودم

 

پريده مرغ دلم روي بامت آقاجان      

نوشته اند مرا مست جامت آقاجان

نوشته اند مرا از همان شب اول       

گدا و نوكر و عبد و غلامت آقاجان

 

همينكه خون سر تو رقيق تر مي شد

نشان نيزه سواران دقيق تر مي شد

وَ هر چه قدر به سويت شتاب مي كردند

جراحت تن پاكت عميق تر مي شد

 

نازك نبود اين دلم، اما شكسته شد

در قتلگاه رشته عمرم گسسته شد

با اينكه در نماز شبم غرق مي شدم

بعد از حسين، نافله هايم نشسته شد

 

دلشوره هاي دختركت را نگاه كن

بال كبود شاپركت را نگاه كن

گريه مكن كه بال و پرم خوب مي شود

كنج لبان خود تركت را نگاه كن

 

صحراي كربلا جگرم را كباب كرد

دستي ميان خيمه ما انقلاب كرد

باران تازيانه كه باريد در حرم

روياي خوب كودكيم را خراب كرد

 

رضا باقریان


تعداد بازديد : 339
شنبه 04 آبان 1392 ساعت: 23:35
نویسنده:
نظرات(0)
به گوشم می رسد هر لحظه آوای خدا اینجا مران ای ساربان محمل که باشد کربلا اینجا الا حجاج بیت الله خون، احرام بربندید که کامل می شود با زخم تن حج �

به گوشم می رسد هر لحظه آوای خدا اینجا
مران ای ساربان محمل که باشد کربلا اینجا
الا حجاج بیت الله خون، احرام بربندید
که کامل می شود با زخم تن حج شما اینجا
شما حجاج بیت الله خون هستید و می بینم
که جای موی سر، سرهایتان گردد جدا اینجا
نه تنها حج ما قربانی پیر و جوان دارد
شود قربانی شش ماهه تقدیم خدا اینجا
زشمشیر هزاران قاتل خون خوار می بینم
هزاران بار گردد اکبرم جانش فدا اینجا
به موج خون میان قتلگه با پیکر بی سر
زنم از حنجر ببریده خواهر را صدا اینجا
به پاس اجر سقایی و قانون علمداری
شود با تیر و خنجر حق عباسم ادا اینجا
کند این امت گم کرده ره تا راه خود پیدا
درخشد راس هفتاد و دو مصباح الهدیٰ اینجا
ندای اِرجعی را در یم خون می دهم پاسخ
که می آید به گوشم از خدا دائم ندا اینجا

غلامرضاسازگار


تعداد بازديد : 193
شنبه 04 آبان 1392 ساعت: 10:08
نویسنده:
نظرات(0)
منایی از منای حاجیان زیباتر است این جا مران ای ساربان محمل که حج اکبر است این جا مران ای ساربان محمل، تماشا کن، تماشا کن که یک گلخانه گل با من �

منایی از منای حاجیان زیباتر است این جا
مران ای ساربان محمل که حج اکبر است این جا
مران ای ساربان محمل، تماشا کن، تماشا کن
که یک گلخانه گل با من ز زخم اکبر است این جا
مران ای ساربان محمل که می بینم به چشم دل
روان بر شانه ام خون از گلوی اصغر است این جا
مران ای ساربان محمل دعا کن خون شود دریا
که سقای حرم از تشنگان تشنه تر است این جا
مران ای ساربان محمل که در شام عزای من
غبار آلوده ماه عارض پیغمبر است این جا
مران ای ساربان محمل که فردا بر لب دریا
مرا آب از دم شمشیر و تیر و خنجر است این جا
مران ای ساربان محمل که هفتاد و دو یار من
بدن هاشان در این صحرای خونین بی سر است این جا
مران ای ساربان محمل، بسوز ای دل! بسوز ای دل!
که با خواهر مرا صحبت ز خونین حنجر است این جا
مران ای ساربان محمل که با دست خزان فردا
گل سرخ و سفیدم لالة نیلوفر است این جا
مران ای ساربان محمل که هفتاد و دو قربانی
مرا تقدیم ذات پاک و حی داور است این جا
غبار کربلا را توتیای دیده کن "میثم"
که خاکش تربت هفتاد خونین اختر است این جا

غلامرضاسازگار


تعداد بازديد : 121
شنبه 04 آبان 1392 ساعت: 10:07
نویسنده:
نظرات(0)
خروج امام حسین (ع) از مکه به سمت کربلا حسین قافله ات نیّتِ سفر دارد تو می روی و خدا از دلت خبر دارد برای بدرقه اُمّ البنین هم آمده است به جای �

خروج امام حسین (ع) از مکه به سمت کربلا

 

حسین قافله ات نیّتِ سفر دارد

تو می روی و خدا از دلت خبر دارد

برای بدرقه اُمّ البنین هم آمده است

به جای مادرتان دست بر كمر دارد

مسیرتان، زیاد است و دخترت كوچك

برای دختر تو این سفر خطر دارد

برای قاسم از اینجا زره ببر آقا

برای پیكر او سنگ ها شرر دارد

میان قافله ات جا كه هست با زینب

بگو كه چادر و معجر اضافه بر دارد

بیا حسین عوض كن تو ساربانت را

گمان كنم كه به انگشترت نظر دارد

بیا برای خودت هم كفن بخر آقا

ثواب دارد عزیزم كجا ضرر دارد

***

 

علی اصغر انصاریان


تعداد بازديد : 274
چهارشنبه 24 مهر 1392 ساعت: 8:07
نویسنده:
نظرات(0)
خروج امام حسین (ع) از مکه به سمت کربلا از مکه خبر آمده داغ است خبرها باید برسانند پدرها به پسرها از مکه خبر آمده از رکن یمانی نزدیک اذان ناله

خروج امام حسین (ع) از مکه به سمت کربلا

 

از مکه خبر آمده داغ است خبرها

باید برسانند پدرها به پسرها

از مکه خبر آمده از رکن یمانی

نزدیک اذان ناله بلند است سحرها

داغ است خبرها نکند باد مخالف

در شهر بپیچد بزند شعله به درها

نزدیک سحر قافله ای رد شد از اینجا

ماندیم دوباره من و اما و اگرها

باید بروم زود خودم را برسانم

حتی شده حتی شده از کوه و کمرها

از مکه خبر رفته رسیده ست به کوفه

حالا همه با خیره سری خیره به سرها

بر خاک عزیزی ست ولی پیرهنش را

سربسته بگویند پسرها به پدرها

برخاک عزیزی ست و در راه عزیزی ست

خود را برسانید که داغ است خبرها

 

حسن بیاتانی


تعداد بازديد : 361
چهارشنبه 24 مهر 1392 ساعت: 8:07
نویسنده:
نظرات(0)
از دور صدای آشنا می آید بانگ جرس و اخا اخا می آید جابر به عطیه: زود از اینجا برویم زینب به زمین کربل

از دور صدای آشنا می آید
بانگ جرس و اخا اخا می آید
جابر به عطیه:
زود از اینجا برویم
زینب به زمین کربلا می آید

 

قنبر سماچی

با تشکر از برادر عزیز آقای قنبر سماچی بخاطر ارسال این اشعار


تعداد بازديد : 155
جمعه 28 تیر 1392 ساعت: 14:09
نویسنده:
نظرات(0)
رحمان نوازنی ورود کاروان به کربلا یک قافله از نور فراتر از منظر آب روشنا تر یک قافله بیدارتر از

ورود کاروان به کربلا

 

یک قافله از نور فراتر

از منظر آب روشنا تر

یک قافله بیدارتر از صبح

از هر چه طلوع باصفاتر

یک قافله برگزیده ای که

در زمرۀ عشق مصطفاتر

آنقدر رها شده ز هستی

از زلف نسیم هم رها تر

یک قافله در مسیر قبله

اما جهتش قبله نما تر

هفتاد و دو جام در کف دست

از یکدگرند مبتلا تر

رؤیاتر از آنچه خواب دیدند

اما به حقیقت آشنا تر

یک قافله از قبیلۀ لا

یک قافله از عالم بالا

یک قافله آیه های تطهیر

مصداق شرابهم طهورا

یک قافله بالاتر از عیسی

یک قافله مریم و صفورا

یک قافله از تبار مجنون

یک قافله از دیار لیلا

یک قافلۀ پر از اجابت

مانوس تر از نماز شب ها

یک قافله از مهریۀ آب

یک قافله بچه های زهرا

یک قافله غنچه های تشنه

یک قافله دور و بر سقا

این قافله آمد و اذان داد

این قافله در نماز جان داد

این قافله را پیاده کرد و

یک یک به ملائکه نشان داد

نیت که نمود عرش لرزید

تکبیر که گفت عشق جان داد

جنات و هر آنچه در بهشت است

بر قاطبه فرشتگان داد

دیدند که سر به سجده برد و

هفتاد و دو سر به آسمان داد

آنگاه نشست و گریه کرد و

هی آب به دست کودکان داد

پس دست تمام کودکان را

در دست عموی مهربان داد

فرمود شما فصل بهارید

پس گریه برای هم ببارید

فرمود خیام کودکان را

در بین خیام ما گذارید

دور و بر خیمه خار صحراست

باید همه جا لاله بکارید

عباس پناه همۀ ماست

باید به عمو پنا آرید

پس غصه برای چیست وقتی

تا کوفه و شام عمه دارید

جان من و جان این سه ساله

تنهاش مبادا بگذارید


تعداد بازديد : 351
یکشنبه 28 آبان 1391 ساعت: 8:23
نویسنده:
نظرات(0)
یوسف رحیمی ورود کاروان به کربلا در این خاک از بلا صدها نشان و ... دلم از غربت تو نیمه جان و ...

ورود کاروان به کربلا

 

در این خاک از بلا صدها نشان و ...

دلم از غربت تو نیمه جان و ...

به استقبال می آیند اما

چرا در دستشان سنگ و سنان و ...

*** 

به گوش جان من آید نوایی

نوای غربت و درد آشنایی

بیا بگذر از این خاک بلاپوش

ز هر سو می وزد بوی جدایی

 

*** 

دل آشفته ام دریای خون است

نگاهم از غم تو لاله گون است

بگو با من چرا ذکر تو امروز

فقط «اِنّا اِلیهِ راجِعُون» است


تعداد بازديد : 193
یکشنبه 28 آبان 1391 ساعت: 8:22
نویسنده:
نظرات(0)
او که دل کشتۀ چشمان سیاهش باشد می رود کوفه … خدا پشت و پناهش باشد شب غربت شد و اشکم شده جاری از نو

او که دل کشتۀ چشمان سیاهش باشد

می رود کوفه … خدا پشت و پناهش باشد

شب غربت شد و اشکم شده جاری از نو

سوزش قلب من از آتش آهش باشد

خواب دیده ست پی قافله اش مرگی را

چه قرار است مگر بر سر راهش باشد؟!

آه انگار قرار است که در این صحرا

تیر و شمشیر پذیرای نگاهش باشد

نیزه ها منتظر روی چنان خورشیدش

سنگ هم منتظر صورت ماهش باشد

چه گناهی زده سر از دل مولا؟ شاید-

-اینکه فرزند علی بوده گناهش باشد

خواب دیدم که دو دست است جدا از پیکر

نکند دست علمدار سپاهش باشد … ؟!

شاعر : مجتبی حاذق


تعداد بازديد : 171
شنبه 27 آبان 1391 ساعت: 9:45
نویسنده:
نظرات(0)
شهاب الدین خالقی ورود کاروان به کربلا کاروانی رسیده است از راه کاروانی که توشه اش خون است می نو

ورود کاروان به کربلا

 

کاروانی رسیده است از راه

کاروانی که توشه اش خون است

می نویسد خدا سفرنامه

وصف لیلا و شرح مجنون است

 

بوی صفین می رسد به مشام

که حسن قاسم و علی ست حسین

شاید این جا غدیر خم باشد

علی اکبر چه منجلی ست حسین

 

پیش دارالشفای لطف شما

زخم دل نیز مرحمی دارد

کرم و بخشش شما تا هست

رو سیاهی چه عالمی دارد

 

تو سلیمان کربلا بودی

پیش پای تو نامه می چیدند

دیوها از همه پیامبری

فقط انگشتر تو را دیدند


تعداد بازديد : 385
شنبه 27 آبان 1391 ساعت: 9:38
نویسنده:
نظرات(0)
مجتبی حاذق ورود کاروان به کربلا او که دل کشتۀ چشمان سیاهش باشد می رود کوفه… خدا پشت و پناهش باشد

ورود کاروان به کربلا

 

او که دل کشتۀ چشمان سیاهش باشد

می رود کوفه… خدا پشت و پناهش باشد

شب غربت شد و اشکم شده جاری از نو

سوزش قلب من از آتش آهش باشد

خواب دیده ست پی قافله اش مرگی را

چه قرار است مگر بر سر راهش باشد؟!

آه انگار قرار است که در این صحرا

تیر و شمشیر پذیرای نگاهش باشد

نیزه ها منتظر روی چنان خورشیدش

سنگ هم منتظر صورت ماهش باشد

چه گناهی زده سر از دل مولا؟ شاید-

-اینکه فرزند علی بوده گناهش باشد

خواب دیدم که دو دست است جدا از پیکر

نکند دست علمدار سپاهش باشد…؟!


تعداد بازديد : 247
شنبه 27 آبان 1391 ساعت: 9:37
نویسنده:
نظرات(0)
داود رحیمی ورود کاروان به کربلا لشکری می رسد از راه خدا رحم کند بد دهن، بد دل و بد خواه خدا رحم ک

ورود کاروان به کربلا

 

لشکری می رسد از راه خدا رحم کند
بد دهن، بد دل و بد خواه خدا رحم کند
از همان دور صدای بدشان می آید
ناسزا و بد و بیراه خدا رحم کند
یک طرف چند هزار آدم بی رحم کثیف
یک طرف غربت یک شاه خدا رحم کند
و فَدَیناه بِذبحی که لبانش خشک است
تشنه سر می بردَش آه خدا رحم کند
حاجی آماده ی قربانی و دَه روز دگر
می رسد آخر شش ماه خدا رحم کند
ارباً اربا شدن یک قد رعنا سخت است
نکند لشکر گمراه...؟! خدا رحم کند
با عمودی که در این لشکر شب می بینم
آخرش می شکند ماه خدا رحم کند


تعداد بازديد : 227
شنبه 27 آبان 1391 ساعت: 9:37
نویسنده:
نظرات(0)
مهدی رحیمی ورود کاروان به کربلا فغان می زد که یا رب خاک این صحرا نبود ای کاش! و آغوشش به روی کار

ورود کاروان به کربلا

 

فغان می زد که یا رب خاک این صحرا نبود ای کاش!

و آغوشش به روی کاروان ها وا نبود ای کاش!

زمین کربلا برخاست بر پا نیزه ها را دید

و با خود گفت امروزِ مرا فردا نبود ای کاش!

یقین تکلیف طفلان، با عطش این گونه روشن بود

فراتی هست این جا پیش رو اما نبود ای کاش!

سه شعبه تیر را می دید با خود زیر لب می خواند

ربابی هست این جا که چنان لیلا نبود ای کاش!

چه می شد که نبود اصغر در این لشگر، اگر هم بود

سفیدیِ گلویش این قدر زیبا نبود ای کاش!

هزاران مرد تیر انداز را می دید و هی می گفت

علمدار حسین این قدر بی پروا نبود ای کاش!

نقاب و معجر و خلخال با خود آرزو می کرد

اگر هم بود بعد از ظهر عاشورا نبود ای کاش!

ورود کاروان به کربلا

 

فغان می زد که یا رب خاک این صحرا نبود ای کاش!

و آغوشش به روی کاروان ها وا نبود ای کاش!

زمین کربلا برخاست بر پا نیزه ها را دید

و با خود گفت امروزِ مرا فردا نبود ای کاش!

یقین تکلیف طفلان، با عطش این گونه روشن بود

فراتی هست این جا پیش رو اما نبود ای کاش!

سه شعبه تیر را می دید با خود زیر لب می خواند

ربابی هست این جا که چنان لیلا نبود ای کاش!

چه می شد که نبود اصغر در این لشگر، اگر هم بود

سفیدیِ گلویش این قدر زیبا نبود ای کاش!

هزاران مرد تیر انداز را می دید و هی می گفت

علمدار حسین این قدر بی پروا نبود ای کاش!

نقاب و معجر و خلخال با خود آرزو می کرد

اگر هم بود بعد از ظهر عاشورا نبود ای کاش!


تعداد بازديد : 431
شنبه 27 آبان 1391 ساعت: 9:36
نویسنده:
نظرات(0)
علی انسانی-ورود به کربلا-نوحه مکن از داس هراس باغ اگر دارد، یاس یک بیابان دشمن منم و یک عباس آسمانم

 

مکن از داس هراس باغ اگر دارد، یاس
یک بیابان دشمن منم و یک عباس
آسمانم من و عباسِ علی ماه من ست
چه غم از روبهیان، شیر به همراه من ست
خواهرم باش صبور «تکرار»
این سفر تا شد طی یک سفر هست از پی
تو ولی برناقه من ولی بر سر نِی
دست گلچین ننهد هیچ گلی در باغت
غم نهد روی غم و، داغ به روی داغت
خواهرم باش صبور «تکرار»
وه ازین، اقبالم فاطمه، دنبالم
همه جا با من هست تا لب گودالم
گلفروشم من و هفتاد سبد گل دارم
بلکه شمع وگل و پروانه و بلبل دارم
خواهرم باش صبور «تکرار»

 

پايگاه رضيع الحسين(عليه السلام)


تعداد بازديد : 956
شنبه 27 آبان 1391 ساعت: 9:33
نویسنده:
نظرات(1)
علیرضا فولادی-ورود به کربلا کربلا یعنی نوای العطش روی لب ها رد پای العطش کربلا یعنی سرا پا سوختن تش

کربلا یعنی نوای العطش
روی لب ها رد پای العطش
کربلا یعنی سرا پا سوختن
تشنه لب بین دو دریا سوختن
کربلا یعنی که سقای ادب
در کنار شط بیفتد تشنه لب
کربلا یعنی حضور فاطمه
پیش سقا در کنار علقمه
کربلا یعنی تبسم بر اجل
نزد قاسم مرگ احلی من عسل
کربلا یعنی علی اصغر شدن
تشنه بردوش پدر پرپر شدن
کربلا یعنی فغان و التهاب
خیره بر گهواره چشمان رباب
کربلا یعنی که رزم حیدری
اکبر آسا غرق خون جنگ آوری
کربلا یعنی وداع زینبین
پشت خیمه با گل زهرا حسین
کربلا یعنی حضور گرگها
بر خیام یوسف آل عبا
کربلایعنی یتیمان حسین
گریه در شام غریبان حسین
کربلا یعنی شرف در یک کلام
بر حسین وکربلای او سلام
السلام ای کعبه آمال ما
ای صفا و شور و عشق و حال ما
خاک تو دارالولای اهل دل
مروه و سعی و صفای اهل دل
کربلا بوی خدایی میدهد
عطر ناب آشنایی میدهد


تعداد بازديد : 341
شنبه 27 آبان 1391 ساعت: 9:32
نویسنده:
نظرات(0)
غلام رضا سازگار-ورود به کربلا از کعبـه آمـدید طــواف خــدا کنید اکنـون مقــام در حـرم کربــلا کنید

 

از کعبـه آمـدید طــواف خــدا کنید

اکنـون مقــام در حـرم کربــلا کنید

اینجاست آن منای عظیمی که جـای ذبح

بایـد هـزار مـرتبه خـود را فـدا کنید

 مکه، صفـا و کرب‌وبـلا مروۀ شماست

باید کـه سعی با سـر از تن جدا کنید

زهـرا به فـردفـرد شمـا می‌کنـد دعا

اینک شمـا بـه دختر زهـرا دعا کنید

تا خـون پاکتـان بـه نمـاز آبـرو دهد

در موج خون به خون خدا اقتدا کنید

دیدید اگر به روی شما بسته شد فرات؛

عبـاس را بـه یـاری اصغـر صدا کنید

خواهیـد اگـر قبول شود حج خونتان

حـق رسـول را بـه شهـادت ادا کنید 

باید جـدا شود سرتان در طواف خون 

تا سعی خویش را به سر نیزه‌ها کنید 

آینــدگان! ثـواب شهـادت نصیبتـان 

هر صبح و شام گریه به خون خدا کنید

 

پايگاه رضيع الحسين(عليه السلام)


تعداد بازديد : 319
شنبه 27 آبان 1391 ساعت: 9:30
نویسنده:
نظرات(0)
سه نمونه واحد سبک (واحد نوس) مربوط به دوم محرم _____ اینجا کجاست برادر ، دلم به غم اسیره ترسم که

سه نمونه واحد سبک (واحد نوس) مربوط به دوم محرم

_____

 

اینجا کجاست برادر ، دلم به غم اسیره

ترسم که این زمین تو رو از خواهرت بگیره

جانم رسیده بر لب ، برس به داد زینب

 

گرفته ای عزیزم ، راه نفس تو سینه

میشه داداش که ما رو ، برگردونی مدینه

من بی قرارم اینجا ، دلشوره دارم اینجا

 

ترسم اینه یه روزی ، به ماتمت بشینم

آخر تو این بیابون ، داغ تو رو ببینم

ای یار کربلایی ، می ترسم از جدایی

 

خواهر با سوز و نالت ، قلب منو نسوزون

پیاده شو ز محمل ، با این دلِ پریشون

وقت سجود نیزه است ، اینجا فرود نیزه است

 

ای زینبِ عزیزم ، ای پاک ، چون گل یاس

پایین بیا ز ناقله ، زانو گرفته عباس

ای یار و هم زبونم ، آتش مزن به جونم

 

زیر گلوی یارت ، این گودی رو می بینی؟

یه روز میای و بوسه ، از پارگیش می چینی

جانم به لب رسیده ، ای خواهر رشیده

-

تا باد به موی سرت افتاد ، دلم ريخت

تا اشک ز چشم ترت افتاد ، دلم ريخت

 امروز ميان تو و آن حر بن رياحی

تا صحبتی از مادرت افتاد ، دلم ريخت

 ای آينه ی خواهر خود ، تا كه غبار ِ...

اين دشت به دور و برت افتاد ، دلم ريخت

امروز كه يک مرتبه در موقع بازی

بر روی زمين دخترت افتاد ، دلم ريخت

درباره ی تنهايی و بی ياوری تو

تا زمزمه در لشگرت افتاد ، دلم ريخت

خورشيد من امروز كه اين سايه ی شوم ِ...

سرنيزه به روی سرت افتاد ، دلم ريخت

سبک این واحد را از اینجا دریافت کنید

_____

 

یک کاروان گل یاس ، آمد به دشت احساس

می لزره این ، خاک بلا ، زیر رکاب عباس

پشت سر این قافله ، دل ناله دارد

این باغ پر از گل هزاران لاله دارد

این قصه های ماه با چندین ستاره

تا ماجرای روی نی ، دنباله دارد

وااای ، می آید از این خاک پر غم ، بوی خون

اینجا بود السابقون السابقون

داره دل زینب رو از جا میکنه

این ناله ی "انا اله الراجعون"

واویلا ، خیام غم شده به پا

واویلا ، دلها شده غرق عزا

می خونه ، دلِ کبودِ آسمون

واویلا ، حسین رسید به کربلا

غریب مادرم ، حسین جان

 

آتش مزن دلم را ، خیمه مزن به صحرا

رحمی نما ، بر این دل من ، یادگار زهرا

من که به غیر از سایه ات بر سرم ندارم

از دوری تو دلبرم دلشوره دارم

آید صدای مادرت از این بیابان

برده صدایش طاقت و صبر و قرارم

واای ، راضی مشو تا که ببیند خواهرت

جسمت به صحرا باشد و بر نی سرت

چشمی به گهواره ببین خیره شده

کن چاره ای بهر گلوی اصغرت

واویلا ، خیام غم شده به پا

واویلا ، دلها شده غرق عزا

می خونه ، دلِ کبودِ آسمون

واویلا ، حسین رسید به کربلا

غریب مادرم ، حسین جان

سبک این واحد را از اینجا دریافت کنید

_____

آسمان در نظرم تیره و تار است ، حسین

هر طرف می نگرم بوته خار است ، حسین

تا رسیدیم اخا ، تشنگیم افزون شد

این عطش حاصل نفرین بهار است ، حسین

آن سیاهی که نمایان شده نخلستان نیست

پس چرا دشت پر از نیزه سوار است ، حسین

خنده حرمله در دشت طنین افکنده

به گمانم که پی صید شکار است ، حسین

کوفیان شهره ی غارت گری و تاراجند

حتم دارم که دگر آخر کار است ، حسین

سبک این واحد را از اینجا دریافت کنید


تعداد بازديد : 773
جمعه 26 آبان 1391 ساعت: 8:51
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 8
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف