اشعار شهادتی - 7

اشعار شهادتی - 7

اشعار شهادتی - 7

اشعار شهادتی - 7

اشعار شهادتی - 7
اشعار شهادتی - 7
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
هنوز وقتِ نمازت پرِ تو می‌اُفتد

هنوز وقتِ نمازت پرِ تو می‌اُفتد
به رویِ شانه‌یِ زینب سَرِ تو می‌اُفتد

بگیر چهره ولی عاقبت که می‌دانم
نگاهِ من به دو پلکِ ترِ تو می‌اُفتد

حسین پا شُد و یک دفعه پیشِ تو اُفتاد
از آن به بعد ببین دخترِ تو می‌اُفتد

کَمر خمیده‌یِ این خانواده پا نَشَوی...
که باز ساقه‌یِ نیلوفرِ تو می‌اُفتد

بخواب سُرفه برایَت بَد است می‌شِکنی
تَرَک به هر طرفِ پیکرِ تو می‌اُفتد

تو خنده می‌کنی و شهر هم که می‌خندد
نگاه جمع که بر شوهرِ تو می‌اُفتد

حواسِ من به درِ خانه بود می‌گفتم
اگر که در شِکَنَد بر سرِ تو می‌اُفتد

شکسته شد در و از آن به بعد میبینم
هنوز خون رویِ بسترِ تو می‌اُفتد

نبود باورم اینکه مقابلم آنجا
که ردِ شعله رویِ معجر تو می‌اُفتد

فقط سفارش پیراهن است و زیرِ گلو
همینکه چشمِ تو بر دخترِ تو می‌اُفتد

حسین را تو بغل میکنی و میخوانی
چقدر لطمه به انگشترِ تو می‌اُفتد

عزیز من به زمین می‌خوری و می‌بینی
درست پیشِ سَرَت مادرِ تو می‌اُفتد

حسن لطفی


تعداد بازديد : 341
یکشنبه 08 اسفند 1395 ساعت: 6:03
نویسنده:
نظرات(0)
شکسته شد کمرم فاطمه زجا برخیز

شکسته شد کمرم فاطمه زجا برخیز
ترحمی بنما یار باوفا برخیز

بدون تو به زمین میخورد یل یلها  
سلاله ی نبوی جان مرتضی برخیز  

چراغ خانه ی من قوت دلم زهرا
گره ز کار علی وا کن و بیا برخیز   

غریب گشتم و بشنو تو التماس مرا
بیا برای رضامندی خدا برخیز

غریق ترس عجیبی ببین شده حسنم
تسلیه دل لرزان مجتبی برخیز

ببین که گیسوی زینب به شانه محتاج ست

  دلش تو خوش کن و ای نازنین ما برخیز  

ببین فتاده حسین ات ز رنگ و رو زهرا  
بیا به نور دو عین ات، گل ولا برخیز   

دلم شکسته و زخمی و کوه دردم من  
به اشک دیده ی این خسته، دلربا برخیز

به پای درد تو من رفته ام از این دنیا
ببخش بر تن بی جان من بقا برخیز  

بیا زکیه دوباره تو مهربانی کن  
پناه شیر خدا معنی صفا برخیز

رضا_آهی


تعداد بازديد : 237
یکشنبه 08 اسفند 1395 ساعت: 5:59
نویسنده:
نظرات(0)
شعر باران خورده ام بادست تضمین ، تر شده

شعر باران خورده ام بادست تضمین ، تر شده
قصه ی فرهاد ، با غم هایِ شیرین تر شده !!

زیرِ قطره قطره ، دانه دانه مصرع ساختم
باهمین تصویر رؤیایم نمادین تر شده

مدتی که گوش هایم ازصدا سنگین شدند
سایه ات هم  پیش رویم ، ماه ، سنگین تر شده

نه به دل ، نه در برِ چشمم ، نمی بینم تورا
عیب اصلی ازمن است این چشم خودبین تر شده

آن زمان که بود بابایت علی(ع) ، دین مُرده بود
حال که تونیستی... ، این شهر بی دین تر شده

وای بابایت علی (ع) ، قربانِ اشکش هستیَم
من بمیرم که دلش غمیگین و غمگین تر شده...

روی پیشانیش ازغربت کمی خط مانده بود
که زداغ فاطمه(س)مخروب و پُرچین تر شده

بارهامیدید بعد از کوچه و آن ماجرا
روی‌زهرا(س)،بسترزهرا(س)چه‌خونین ترشده

ابراهیم روشن روش


تعداد بازديد : 291
یکشنبه 08 اسفند 1395 ساعت: 5:54
نویسنده:
نظرات(0)
درس کرامت پیش او حاتم ببیند

درس کرامت پیش او حاتم ببیند
درس حیا و مادری مریم ببیند

إنسیة الحوراست و قطعا محال است
کُنه کمالش را بنی آدم ببیند

تا پای جان پای امامش ماند زهرا
حیدر سپر دارد همه عالم ببیند

آن در که پیغمبر از آن بی اذن نگذشت
حالا هجوم چند نامحرم ببیند

با میخ و آتش داده شد اجر رسالت
باید بیاید حضرت خاتم ببیند

در کوچه طفلی را تصور کن که ناگه
از ضرب سیلی مادرش مبهم ببیند

دیگر حسن در خواب مادر را همیشه
با صورتی نیلی و قدی خم ببیند

از غربت کوچه غم گودال پیداست
جایی که زینب پیکری دَرهم ببیند

بین حرامی ها سر عمامه دعواست
حالا تصور کن که مادر هم ببیند

ای ساربان بس کن...چه میخواهی ز جانش؟
زهرا چگونه غارت خاتم ببیند؟

مرضیه نعیم امینی


تعداد بازديد : 417
شنبه 07 اسفند 1395 ساعت: 7:57
نویسنده:
نظرات(0)
سلام حُسنِ زمین و زمان...سلام حسین

سلام حُسنِ زمین و زمان...سلام حسین
سَرت سلامت و ماهِ رُخت تمام ، حسین !

چقدر دور سَرت آفتاب می گردد
ستاره ها همه محوِ تو  صبح و شام...حسین!

تو سَروَری و عجب نیست پیشِ پای سَرت
بِایستند درختان به احترام حسین

سَرت به نیزه بلند است در برابرِ من...
چنان بلند که شد رَشکِ خاص و عام حسین

اسارتِ سَر و داغِ فراق و از طرفی
غمِ اهانتِ پسکوچه های شام  ، حسین!

دلم که تنگ تر از دستِ مردمانِ شب است،
شکسته مثل سَرت بین ازدحام،  حسین

خدا اگر بپذیرد، قشنگ خواهد شد
هرآنچه بر سَرم آمد در این قیام ،حسین!

"سَرم خوشست و به بانگِ بلند میگویم"
همیشه درد، حسین است و التیام،حسین


عارفه_دهقانی


تعداد بازديد : 229
شنبه 07 اسفند 1395 ساعت: 7:56
نویسنده:
نظرات(0)
ما را گدای خوان عظیمت نوشته اند

ما را گدای خوان  عظیمت نوشته اند

روزی بگیرِ دست رحیمت نوشته اند

ایات حق وایه ی امن یجیب را

درگوشه گوشه های حریمت نوشته اند

نامم زکودکی شده دیوانه ی حسین

مارازنوکران قدیمت نوشته اند

مارازلحظه ای که نمک گیرتوشدیم

ازسائلان خوان نعیمت نوشته اند

مارازبرکت کرم وجود و لطف تو

دربان اسِتان کریمت نوشته اند



امیرحسین_عظیمی


تعداد بازديد : 243
شنبه 07 اسفند 1395 ساعت: 7:55
نویسنده:
نظرات(0)
دختر که بی لالایی مادر نمی خوابد

زبانحال_امیرالمومنین_ع
وای_مادرم

دختر که بی لالایی مادر نمی خوابد
مردم همه خوابند او دیگر نمی خوابد

این در تمام خاطراتش را به آتش داد
تا آخر عمرش کنار در نمی خوابد

 زهرا تمام لشکر من بود معلوم است
شاهی اگر گردید بی لشکر نمی خوابد

ساعات آخر بود که با زینبم گفتم:
آنقدر زهرای من شده لاغر نمی خوابد

این آتش قلبم برایم شر شده زینب (س)
من هر چه آبش می زنم این شر نمی خوابد

زهرا جهانم بود ، هرکس گفت نا حق گفت:
کار جهان با بودن حیدر نمی خوابد



جعفر_ابوالفتحی


تعداد بازديد : 167
شنبه 07 اسفند 1395 ساعت: 7:54
نویسنده:
نظرات(0)
بی هوا می زدند مادر را

وای_مادرم ....

بی هوا می زدند مادر را
بخدا می زدند مادر را

خلفا نقشه می کشیدند و
شرکا می زدند مادر را...

جعفر_ابوالفتحی


تعداد بازديد : 403
جمعه 06 اسفند 1395 ساعت: 11:37
نویسنده:
نظرات(0)
دختر که بی لالایی مادر نمی خواب

زبانحال_امیرالمومنین_ع
وای_مادرم

دختر که بی لالایی مادر نمی خوابد
مردم همه
خوابند او دیگر نمی خوابد

این در تمام خاطراتش را به آتش داد
تا آخر عمرش کنار در نمی خوابد

 زهرا تمام لشکر من بود معلوم است
شاهی اگر گردید بی لشکر نمی خوابد

ساعات آخر بود که با زینبم گفتم:
آنقدر زهرای من شده لاغر نمی خوابد

این آتش قلبم برایم شر شده زینب (س)
من هر چه آبش می زنم این شر نمی خوابد

زهرا جهانم بود ، هرکس گفت نا حق گفت:
کار جهان با بودن حیدر نمی خوابد



جعفر_ابوالفتحی


تعداد بازديد : 263
جمعه 06 اسفند 1395 ساعت: 11:36
نویسنده:
نظرات(0)
جان جانها افتاد

جان جانها افتاد
چه بگویم که در آن لحظه چه غوغا افتاد

گذر جمعی پست
سوی کاشانه ی آن گوهر والا افتاد

ز چنین غوغایی
لرزه در هر طرف عرش معلی افتاد

نه فقط در بالا
شور و بلوا ز غم اندر دل دریا افتاد

تک و تنها ای وای
بیت حق در وسط کینه ی اعدا افتاد

با کف شیطانی     
آتش کین به در خانه ی مولا افتاد  

لگدی بر در خورد  
بین دیواره و در ام ابیها افتاد  

میخ در سینه نشست
کشته شد محسن و دردانه ی طاها افتاد  

قد خاتم تا شد
تا که بانوی علی عصمت کبری افتاد

فضه را کرد صدا  
بی رمق غرق به خون لاله ی حمرا افتاد

لکه ی تاریکی  
به روی روشنی صفحه ی دنیا افتاد  

چه غم جانکاهی     
ذره ذرات فلک از نفس و نا افتاد    

سخنی زهرآلود
منتشر شد همه جا روی زبانها افتاد   

که تو دیدی آخر
شد شکسته کمر حیدر و از پا افتاد

رضا_آهی


تعداد بازديد : 247
چهارشنبه 04 اسفند 1395 ساعت: 6:23
نویسنده:
نظرات(0)
منم زهرا همان که از سوی حق کوثر آوردم

منم زهرا همان که از سوی حق کوثر آوردم
سُروری بی بدل در خانه‌ی پیغمبر آوردم

علی جان از سوی جنت به عشقت آمدم دنیا
خودت گفتی برایت روزگاری دیگر آوردم

قرارت بودم ای مولا، کنارت بودم ای دریا
برایت لؤلؤ و مرجان، برایت گوهر آوردم

زمان عقدمان یادت نمی آید که می گفتم:
سپر را دادی و جایش حفاظی بهتر آوردم؟

گمان کردی که در سختی فراموشت کنم... هرگز
برایت بین کوچه شاخه ای نیلوفر آوردم

سر من را اگر بر زانویت افتاده می بینی
پرم پر پر شده... جایش برای تو سر آوردم

نه تنها چشم و پهلویم، نه تنها دست و بازویم
برایت از سر مویم، هزارن لشگر آوردم

به نفرین و به اشک و هر توانی داشت بازویم
از آن مسجد به این خانه، تو را آخر سر آوردم

بهارش را خزان کردم، نفاقش را عیان کردم
همین که از خیالات خلیفه سر در آوردم

نبین آشفته احوالم، بدان امروز خوشحالم
تو را از کنج خانه ماندن و غربت در آوردم

بزن بر موی خود شانه، برو مسجد بیا خانه
برایت امنیت سرتاسرِ این معبر آوردم

دلم می خواهد اشک از گونه ی مظلوم بردارم
بیا که دست زخمی را سوی پلکِ تر آوردم

پر از دلشوره ام امشب، برای دخترم زینب
چرا که کار یک مادر برای دختر آوردم

کنار پیکری بی سر، به لب دارد نوا خواهر:
لبم را سوی این حنجر به جای مادر آوردم

محمد_جواد_شیرازی


تعداد بازديد : 189
چهارشنبه 04 اسفند 1395 ساعت: 6:23
نویسنده:
نظرات(0)
خزون شده بهارمون

خزون شده بهارمون
خراب روزگارمون
داری بدون من میری
پس چی میشه قرارمون

ستاره ی شبای من
آیینه خدای من
ازت خجالت میکشم
آخه شدی فدای من

کنار من میزدنت
زخمی کل بدنت
با کسی حرف نمیزنه
مگه چی دیده حسنت

تو رو چهل نفر زدن
پری و با تبر زدن
جلوی چشم دخترم
سر تو رو به در زدن
 
گرفته میخ امون تو
تمومیِ  توون تو
الهی حیدر بمیره
شکسته استخون تو

ابری و داری می باری
تو این غَمایی که داری
داره منو میکشه این
خونی که بالا می یاری


ابراهیم_لآلی


تعداد بازديد : 305
چهارشنبه 04 اسفند 1395 ساعت: 6:22
نویسنده:
نظرات(0)
سلک عشاق ، غير خلوت نيست

سلک عشاق ، غير خلوت نيست
خلوت ماست روضه , جلوت نيست

ما همينجا توجه محضيم
احتياجى به کنج عزلت نيست

همه هستند , انبيا حتى
مجلس آفتاب خلوت نيست

لحظه اى اشک , لحظه اى شکريم
نعمتى قد شکر نعمت نيست
 
ما همه قنبريم , يک نفريم
جمع ما وحدت است , کثرت نيست

گريه اى جمع کن که بايد رفت
وقت خيلى کم است , فرصت نيست

دل به صحرا زدن تلاش من است
اين جهان جاى استراحت نيست

آه و افسوس ميخورد هر شب
آنکه سفره نشين هيئت نيست

علت رحمت خدا گريه ست
هر کجا گريه نيست , رحمت نيست

هر که ناراحت از فراق نشد
در ليالى قبر راحت نيست

خون دل جاى خون تن داديم
شان گريه کم از شهادت نيست

گنج نابرده رنجمان بخشيد
لطف زهرا به شرط خدمت نيست
 
در عبادت عبوديت بايد
طاعتى بهتر از اطاعت نيست

ما تو را بين خواب هم ديديم
خواب عشاق خواب غفلت نيست

جنت آنجاست که شما هستيد
جنت بى شما که جنت نيست

همه سرمايه دار حب توايم
گنجى اندازه ى محبت نيست

عزت بى تو را نميخواهيم
عزت بى تو غير ذلت نيست

حرف تو حجت است و غير از تو
هيچکس بر ائمه حجت نيست

تو اگر خانه دار اين بيتى
خانه دارى کم از نبوت نيست

استاد لطیفیان


تعداد بازديد : 333
چهارشنبه 04 اسفند 1395 ساعت: 6:21
نویسنده:
نظرات(0)
الجار ثم الدار شد رمز دعایت

الجار ثم الدار شد رمز دعایت
دیدم که میلرزید آهسته صدایت

شهری که میسوزد خودش از بغض و کینه
میریزد آخر هیزم و آتش به پایت

قدر تو را مولا فقط میداند ای عشق
جاهل نمیفهمد تورا ای بی نهایت

حتی گذشتی از همان نان و نمک ها
میشد فقیری بین سفره هم غذایت

 در مهربانی و وفا بی انتهایی
ای که دلیل خلق دنیا ابتدایت

عرش خدا از خانه ی تو نور برداشت
از گردش دستاس و شور ربنایت

آخر بجای بوسه پیغمبر آتش
افتاد برآن خانه شد کرببلایت

مولا فقط وصف تورا میگفت زهرا
ای که همه هستیه عالم شد فدایت

یک عمر اگر ما از غریبی ات بگوییم
پایان ندارد ماتم بی انتهایت
 
سیدامیرحسین خوشرو


تعداد بازديد : 323
چهارشنبه 04 اسفند 1395 ساعت: 6:20
نویسنده:
نظرات(0)
شمع کاشانه ی علی زهرا

شمع کاشانه ی علی زهرا  
گل دردانه ی علی زهرا
عشق و جانانه ی علی زهرا  
همه پشتوانه ی علی زهرا
ای تو پروانه ی علی زهرا  
کلمینی که گشته ام تنها   

ای یگانه شفیعه ی محشر
یاس خوشبوی خانه ی حیدر
طاهره، ای زکیه، ای کوثر   
زور بازوی فاتح خیبر
خیز و از جا عزیزه ی داور    
کمکم کن سلاله ی طاها   

بنگر فاطمه چه دلگیرم    
در میان یم محن گیرم   
کوه دردی شکوه تقدیرم   
بی تو زهرا ز زندگی سیرم  
دلبرم در غم تو میمیرم
ای پناه علی نرو زهرا   

دل غمینی و دل پریشانم  
از برای تو دیده گریانم  
تیره ای از چه؟ ماه تابانم
حرف رفتن نزن، نرنجانم  
مادر مهربان طفلانم
بی تو گلزار من شود صحرا

جان حیدر بیا زجا برخیز
قسم ات میدهم بیا برخیز  
ای علمدار مرتضی برخیز  
روح و ریحان مجتبی برخیز
مادر شاه کربلا برخیز
رفع ماتم نما تو از دلها

قاتلم ماتم و غم است بانو
روی ماه تو درهم است بانو
خانه ام نامنظم است بانو
وای من قامتت خم است بانو
حال و روز تو مبهم است بانو  
چه کنم؟من بگو گل گلها  

چه کنم؟ کم شود کمی آهت  
ناله و اشک گاه و بی گاهت
زچه؟ پوشانده ای رخ ماهت
که گرفته بگو؟سر راهت  
کشته من را نگاه جانکاهت
انسیه ای ملیکه ی دنیا  

جای من ضربه ها زکین خوردی  
ضربه از تارکان دین خوردی  
غم زپستی مشرکین خوردی
پشت در رفتی و زمین خوردی
تا که لطمه از آن لعین خوردی  
پشت حیدر شکسته شد زهرا       

رضا_آهی


تعداد بازديد : 281
چهارشنبه 04 اسفند 1395 ساعت: 6:20
نویسنده:
نظرات(0)
لبخند لبهای پیمبر بود زهرا(س)

بسم الله الرحمن الرحیم

حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها


لبخند لبهای پیمبر بود زهرا(س)
معشوقه ی زیبای حیدر بود زهرا(س)

وقتی قدم میزد میان خانه ی خویش
سر تا به پا "الله اکبر" بود زهرا(س)

کفو علی یعنی علی اما مونث
با حضرت حیدر برابر بود زهرا(س)

"حجت برای سیزده نور خداوند"
یعنی که از هر حجتی سر بود زهرا(س)

او  ذوالفقاری در نیام مرتضی  بود
خود یک تنه مانند لشکر بود زهرا(س)

هر تشنه کامی را خدا سیراب می کرد
ساقی اب الکونین و ساغر بود زهرا(س)

من یک نسیم از موج دریا را نوشتم
از آنچه من گفتم فراتر بود زهرا(س)

 

جعفر ابوالفتحی


تعداد بازديد : 231
چهارشنبه 04 اسفند 1395 ساعت: 6:17
نویسنده:
نظرات(0)
جـایِ سیلی بـر رُخ مـاهت نشست

جـایِ سیلی بـر رُخ مـاهت نشست

بشکـنـد دستی که بـازویت شکست

تـا قیامت مورد لـعـن خـداست

آن که راهـت را میـان کوچه بـست



مصطفی_محمـدی
 


تعداد بازديد : 261
یکشنبه 01 اسفند 1395 ساعت: 6:44
نویسنده:
نظرات(0)
مادر از خواب پرید و کمرش درد گرفت

غزل مرثیه حضرت زهرا (سلام الله علیها)


مادر از خواب پرید و کمرش درد گرفت
مرغ پر بسته ی ما ، بال و پرش درد گرفت

سرفه ها خشک و گلوگیر ، خدا رحم کند
گفت زینب ، که دوباره جگرش درد گرفت

چشم را بست که قدری سرش آرام شود
یاد آن روز که افتاد ، سرش درد گرفت

خواست برخیزد از این بستر خونی اما
جای هر بوسه ی گرم پدرش درد گرفت

گریه هایش بخدا درد سری بود فقط
باز از گریه دو تا پلک ترش درد گرفت

بعد هفتاد و دو شب پهلوی او خونین بود
میخ آتش زده ی " در " اثرش درد گرفت

دست بر شانه ی من خانه تکانی میکرد
خم شد و داد کشیدم : کمرش درد گرفت


پوریا_باقری

 


تعداد بازديد : 311
شنبه 30 بهمن 1395 ساعت: 12:00
نویسنده:
نظرات(0)
برای وصف تو عالم تمام حیران شد

حضرت_زهرا


برای وصف تو عالم تمام حیران شد
که وصف نقطه ی اسمت هزار دیوان شد
به یمن کوثر تو این کتاب قران شد

دلیل زندگیِ بچه مادرش باشد
دلیل ماندنِ قرآن ز کوثرش باشد

من آمدم که دلم را کمی تکان بدهید
به قدر یک نفسی هم شده امان بدهید
به دست و سینه و چشمم اگر زبان بدهید

چنان سرود علی یاعلی علی سازم
که عرش و فرش خدا را به لرزه اندازم

شراب عشق رسیده به کام نوکرها
که جز سبوی تو باشد حرام نوکرها
ببین به پا شده بازازدحام نوکرها

به این امید که ما را پسر خطاب کنی
لباس مشکی مان را تو انتخاب کنی

لباس دوخته ات را به جان که میخَرَمش
قسم به جان خودم کربلا نمی برمش
میان سینه زنی ها اگر چه میدرمش

ولی دگر نگذارم لباس کهنه شود
که پیش رخت عزا هر کلاس کهنه شود

اِراده بوده اگر که به پشت در بوده
وگر نه مرد تر از مرد با جگر بوده
اگر که فاطمه بر دین حق سپر بوده

علی شجاع تر از فاطمه ندارد یار
به غیر فاطمه مردی نبوده است انگار

میان باغچه ی یاس جای دود نبود
فدای تو بشوم صورتت کبود نبود
میان کوچه اگر کافر حسود نبود

فدک بهشت زمینی شیعیان میشد
ثنای آل علی ورد هر زبان میشد...

محمد_رضا_رضایی


تعداد بازديد : 249
شنبه 30 بهمن 1395 ساعت: 11:59
نویسنده:
نظرات(0)
هر زمان کردم نظر دیدم که بیداری چرا؟

💠 السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ  ... 💠


هر زمان کردم نظر دیدم که بیداری چرا؟
پیشِ رویم چادر از رو بر نمیداری چرا؟

کس نمیگوید سلامم...کس نمیگوید جواب
بین این غمها تو قفلِ غم به لب داری چرا؟

رنگِ رخسارت خبر از روزگارت می دهد
کارِ خانه پس چرا لبخندِ اجباری چرا؟

هر چه پرسیدم ز حالت زود گفتی بهترم
پس بگو دستت ز پهلو بَر نمیداری چرا؟

ردِّ خونی پشتِ در روی زمین بینم... ولی
خیره با چشمان کم سو سوی مسماری چرا؟  

یارِ هجده ساله ام رنگت چنان صد ساله هاست  
دست بر زانو خمیده سمت دیواری چرا؟

این دعایت را شنیدم مرگ میکردی طلب
نوبهارِ خانه ام از عمر بیزاری چرا؟

ای همه پشت و پناهم عزم رفتن کرده ای؟  
قصدِ این داری که از من دست برداری ؟ چرا؟

صبح تا شب کارِ خانه نیمه ی شب گرمِ آه
هر زمان کردم نظر دیدم که بیداری چرا؟

داریوش جعفری

#مرثیهـ حضرتـ زهرا
#بستر

 


تعداد بازديد : 371
شنبه 30 بهمن 1395 ساعت: 11:58
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 67
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف