اشعار شهادتی - 66

اشعار شهادتی - 66

اشعار شهادتی - 66

اشعار شهادتی - 66

اشعار شهادتی - 66
اشعار شهادتی - 66
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
مطلع من غروب عاشوراست شعرم از کودکی پر از غوغاست قافیه قافیه دلم تنگ است روضه هایم ردیف عاشوراست ح�

مطلع من غروب عاشوراست
شعرم از کودکی پر از غوغاست

قافیه قافیه دلم تنگ است
روضه هایم ردیف عاشوراست

حرف حرفِ دو بیتی ام تشنه است
در غزل های من عطش پیداست

مثنوی مثنوی پر از دردم
تشنگی، تشنگی دلم دریاست

کربلا، کربلا عطش جاریست
قافیه، قافیه دلم سقاست

پنجمین شمس این سماواتم
چارمین کهکشان، مرا باباست

پدرم یک صحیفه ی نور است
مادرم کوثر است، اعطیناست

کاش مادر مرا ... سه تا نقطه
تا نبینم حسین من تنهاست

بعد اصغر شبم پر از سوز
لا لالا، لا لالا، لالا لالا ست

هر کجا، هر کجا که می نگرم
رو به رویم رباب یا لیلاست

پاره پاره چهار مه پاره
بغض ام البنین رباعی هاست

کاش می مردم و نمی دیدم
سر پیراهن پدر دعواست

شام و کوفه، شکوفه باران بود
جای هر گل به صورتم پیداست

پای داغم همیشه گریه کنید
دلخوشی ام زیارت عاشوراست

روح الله قناعتیان

 


تعداد بازديد : 231
دوشنبه 30 شهریور 1394 ساعت: 10:00
نویسنده:
نظرات(1)
امام باقر(ع)-شهادت خاطراتی درون ذهنت هست از همان روزهای کودکیت خاطراتی عجیب حک شده است در همه جای

امام باقر(ع)-شهادت

 

خاطراتی درون ذهنت هست

از همان روزهای کودکیت

خاطراتی عجیب حک شده است

در همه جای جای کودکیت

 

حرف های نگفته ای داری

بغض ها در گلوت پنهانند

اشک هایت همیشه پنهانی است

مردم از درد تو چه میدانند...

 

مردم شهر تو نمیدانند

که اسیری و شام یعنی چه

مردم شهر تو نمیدانند

سنگ از پشت بام یعنی چه...

 

مینشینیم پای درد دلت

درد دل های تو شنیدنی است

با خودت درد و داغ آوردی

مزه ی روضه ات چشیدنی است

 

تو خودت شاهد قضایایی

راوی درد های عاشورا

در همین کودکی چه پیر شدی

یادگار عزای عاشورا

 

تو خودت توی کربلا دیدی

خیمه هایی که شعله ور شده بود

وقت رفتن غروب عاشورا

پدرت دست بر کمر شده بود

 

خطبه یا روضه هیچ فرقی نیست

قسمت این بود بی نشان باشی

خطبه ها را که عمه ات خوانده

بهتر این است روضه خوان باشی

 

گریه کارت شده نمیدانم

که تو آن روزها چه ها دیدی

شاید آقا دلیلش این بوده

که سری از بدن جدا دیدی

 

شیعه مدیون خطبه خواندن توست

حرف های تو جاودان شده است

گفته هایت چه عبرت آموزند

مرهم زخم بی کسان شده است

 

من دلم جایی دیگری گیر است

گریه شد کار روز و شب هایم

فکر بابا بزرگ پیر توام

این شده ورد روی لب هایم....

 

چه بلایی سر تو آوردند

بدن تو چرا بدون سر است

من که باور نمیکنم اما

قول شیخ مفید معتبر است

 

جواد پيش نماز


تعداد بازديد : 215
دوشنبه 30 شهریور 1394 ساعت: 9:59
نویسنده:
نظرات(0)
امام باقر(ع)-شهادت روز محشر که هیچکس جز حق بر دل و دین گواه و ناظر نیست مدّعی ام که مذهبم غیر از قال

امام باقر(ع)-شهادت

 

روز محشر که هیچکس جز حق

بر دل و دین گواه و ناظر نیست

مدّعی ام که مذهبم غیر از

قالَ صادق و قالَ باقر نیست

 

آنکه ترسیم «أَمرُکُم رُشد» و

سخنانش «کلامُکُم نور» است

وای بر من که بستری شده و

درشبستان درد رنجور است

 

هر چه این زهر در تن آقا

جای خود را به زور وا می کرد

در حسینیّه ی دلش مولا

عمّه را بیشتر صدا می کرد

 

« چه کشیدی تو عمه ی سادات

از غم تشت های خون آلود

روی تشتی زِ مجتبات جگر

روی تشتی سر حسینت بود»

 

دم آخر امام پنجم ما

تا که از فرط ضعف شد بیحال

عطش، آتش نشاند بر جگرش

دل او رفت تا ته گودال

 

ته گودال جدّ مظلومش

با لب تشنه دست و پا می زد

پسر فاطمه میان دو نهر

جگرش آب را صدا می زد

 

روضه برگشت مثل آن لحظه

که تنش روی خاک ها برگشت

یکنفر گفت از چه رو آقا

با عبا رفت، بی عبا برگشت؟

 

عمه می گفت پای نعش علی

مثل اینکه حسین محتضر است

به گمانم تن علی اکبر

به عبایش نیازمندتر است

 

امیر عظیمی


تعداد بازديد : 223
یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت: 11:19
نویسنده:
نظرات(1)
هرکس که حسّ و حالِ مرا درک می کند این سوز بی زوالِ مرا درک می کند کعبه که قرن هاست سیه پوش این عزاست ر

هرکس که حسّ و حالِ مرا درک می کند
این سوز بی زوالِ مرا درک می کند

کعبه که قرن هاست سیه پوش این عزاست
رنگ سیاه شالِ مرا درک می کند

 

ای یار سینه سوخته ی روضه ی عطش
اندوه تو ، ملالِ مرا درک می کند

هر لب که مانده است در آغاز وصف او
وضع زبان لالِ مرا درک می کند

تنها کبوتری که سر بام او نشست
پروازِ من ، خیالِ مرا درک می کند

هرکس چو من به نقص خودش اعتراف کرد
یک روز هم کمالِ مرا درک می کند

یک بار بی جواب مرا رد نکرده است
او نیّت سؤالِ مرا درک می کند

تحویل می شود به عزای حسین، اگر
-نوروز ، ماه و سالِ مرا درک می کند

می گفت آسمان به زمین،زینب است و بس
آن که قَـدِ هلالِ مرا درک می کند

محمّدقاسمی


تعداد بازديد : 78
جمعه 27 شهریور 1394 ساعت: 13:16
نویسنده:
نظرات(0)
دل داده ایم؛ در پی هر در نمی رویم حرِ توایم؛ خانه ی دیگر نمی رویم منبر بدون روضه به دردی نمیخورد ما ب�

دل داده ایم؛ در پی هر در نمی رویم
حرِ توایم؛ خانه ی دیگر نمی رویم
منبر بدون روضه به دردی نمیخورد
ما بی حسین جانب منبر نمیرویم
وقتی مسیح نوکر این خانواده است
قربانِ غیر آل پیمبر نمیرویم
دستت بگیر این سر قلاده ی مرا
حتی اگر برانی از این در نمیرویم
از این به بعد سنگ مرا هم طلا مکن
دیوانه ی تو ایم پی زر نمیرویم
جایی که تو نباشی یقینا جهنم است
حتی حسین؛ بی تو به محشر نمی رویم
یک یاحسین.ع.جنت ما را ردیف کرد
تا روضه هست مجلس دیگر نمیرویم
ما را ببر به کرببلا قول میدهیم
اصلا سراغ روضه اکبر نمیرویم


حامد جولازاده


تعداد بازديد : 129
سه شنبه 24 شهریور 1394 ساعت: 10:25
نویسنده:
نظرات(0)
عاشق به غیر از یک دل حیران چه میخواهد از بى سروسامان,سروسامان چه میخواهد آبادگردان خانه ام را, خانه

عاشق به غیر از یک دل حیران چه میخواهد
از بى سروسامان,سروسامان چه میخواهد

آبادگردان خانه ام را, خانه ات آباد
از معجزاتت خانه ویران چه میخواهد

 

مال فقیران گریه حکم در زدن دارد
بیچاره غیر از دیده گریان چه میخواهد

من دست از دامان لطفت برنمیدارم
یکدم ببین این دست بر دامان چه میخواهد

هر جا که افتادم به پایت زود خاکم کن
یک برگ زرد و خشک از گلدان چه میخواهد

دردت به جانم,درد من را ده برابر کن
من طالب دردم, ز من درمان چه میخواهد

راضى مشو از خانه ات نادیده برگردم
غیر از جمال میزبان,مهمان چه میخواهد

غیر از همینکه سر به روى پات بگذارد
اصلا مگر آهوى سرگردان چه میخواهد

این سایه” ایوان طلا” امنیت شیعه ست
شیعه به جز این سایه ایوان چه میخواهد

در این حرم خوابیدنش هم از عبادات است
دیگر بگو ازین حرم انسان چه میخواهد

من رعیتم, رعیت تقاضایى ندارد که
باید ببینم حضرت سلطان چه میخواهد

این مملکت در دست سلطان خراسان است
بیگانه در این خطه ایران چه میخواهد

این نیزه دارى که سوى گودال میاید
یعنى نمیداند لب عطشان چه میخواهد

میزد برادر را و خواهر بر سرش میزد
این نیزه دیگر از تن عریان چه میخواهد

با دست میزد بر دهانش دخترى, میگفت:
چوب یزید از جان این دندان چه میخواهد

علی اکبر لطیفیان


تعداد بازديد : 105
سه شنبه 24 شهریور 1394 ساعت: 10:23
نویسنده:
نظرات(0)
وقتش رسیده است که عرض ادب کنیم وقتش رسیده حال بکایی طلب کنیم وقت عزا و گریه و اندوه و ماتم است امشب ع�

یا امام جواد (ع)

 

وقتش رسیده است که عرض ادب کنیم
وقتش رسیده حال بکایی طلب کنیم


وقت عزا و گریه و اندوه و ماتم است
امشب عزای اشرف اولاد آدم است


شور قیامت است که گویا به پا شده
زیرا عزای حضرت ابن الرضا شده


او که برای عالم و آدم طبیب بود
حتی میان خانه ی خود هم غریب بود


خواهر نداشت تا برسد پیش پیکرش
مادر نبود تا که کند گریه در برش


از درد زهر کل تنش تیر می کشید
خونابه از لبش به کف حجره می چکید


در وقت احتضار کسی کف نمی زنند
هنگام دست و پا زدنش دف نمی زنند


اما امان ز ظلم و جفای کنیزها
گم شد صداش بین صدای کنیزها


در لحظه های آخر خود بی شکیب بود
او غصه دار روضه ی شیب الخضیب بود


با اینکه تشنه بود ولی نیزه ای نخورد
در بام خانه پیرهنش را کسی نبرد


شکر خدا که دختر او را کسی نزد
با کعب نیزه خواهر او را کسی نزد


خیلی حسین در ته گودال خسته بود
قاتل به روی سینه ی آقا نشسته بود


شمر از صدای ناله ی زهرا حیا نکرد
در قتلگاه گیسوی او را رها نکرد


علی سپهری


تعداد بازديد : 181
دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت: 12:40
نویسنده:
نظرات(1)
گر چه دامنم آلوده است اما قبولم کن فقیرم،بی پناهم،بی کسم آقا قبولم کن نه محض خاطر بی ارزشی مانند من

گر چه دامنم آلوده است اما قبولم کن
فقیرم،بی پناهم،بی کسم آقا قبولم کن

نه محض خاطر بی ارزشی مانند من آقا
مرا محض رضای مادرت زهرا قبولم کن
مرا نذر تو کردند از طفولیت پدر مادر
برای دل خوشیِ هر دوی آن ها قبولم کن

حرام است اینکه بی تو زنده باشم لحظه ای ارباب
بگیر از این منِ بیچاره جان را یا قبولم کن

عزیز فاطمه رحمی…که دارم میروم از دست
مرا آقاترین آقای این دنیا قبولم کن

مرا جان همان که دوستش داری، همان خانم
مرا جان رقیه، “دلبر بابا” قبولم کن

بدم اما شنیدم دست حر را هم گرفتی تو
اگر چه دامنم آلوده است اما قبولم کن

فرزاد نظافتی


تعداد بازديد : 163
دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت: 9:51
نویسنده:
نظرات(0)
به لطف خــدایِ جوادالائــمّه گدایم ، گـــدایِ جوادالائــمّه غریبم نخوانید یاایّهاالنّاس شدم آشن�

به لطف خــدایِ جوادالائــمّه
گدایم ، گـــدایِ جوادالائــمّه

غریبم نخوانید یاایّهاالنّاس
شدم آشنایِ جوادالائــمّه

 

رسیدم به آزادگی تا دلم شد
اسیــرِ ولایِ جوادالائـــمّه

ازآن صورت گندمین بوی گندم
گرفتــه هوایِ جوادالائـــمّه

رضایِ خُدایِ امامِ رضا را
بِـجُوْ در رضـایِ جوادالائـــمّه

اگر عاشقی هر نفس مثل سایه
برو در قفایِ جواد الائـــمّه

تو و جنّت و قصر و حور،آی زاهد
من و خـاک پــایِ جوادالائــمّه

مَلَـک در لباس کبوتر می آید
به ایوانْ طلایِ جوادالائـــمّه

نه تنها فلک،عرش هم تکیه داده
به گلدسته هایِ جوادالائــمّه

شمیم دل انگیز مشهد می آید
ز صحن و سرایِ جوادالائـــمّه

در این آخر ماه ذی القعده باید
بسوزم برایِ جوادالائـــمّه

مرا بیمه ام می کند تا مُحرّم
لباسِ عــزایِ جوادالائـــمّه

زنی بود و ظلم و دَف و پایکوبی
عطش بود و نایِ جوادالائـــمه

در حجره را بسته اند، آه خانه
شده کــربلایِ جوادالائــــمّه

بریده بریده ، شکسته شکسته
می آید صدایِ جوادالائــــمّه

دم العطش شد دم وا حسینا
عوض شد نوایِ جوادالائـــمّه

شبیه حسین ، آه آبش ندادند
صدا زد ، بمیرم جوابش ندادند

محمّدقاسمی


تعداد بازديد : 263
یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت: 15:49
نویسنده:
نظرات(0)
داغِ تنهاییِ تو دیده ای از ما تر کرد جگر سوخت و از ما جگری پرپر کرد ستم اینگونه روا نیست، به دشمن حتی

داغِ تنهاییِ تو دیده ای از ما تر کرد
جگر سوخت و از ما جگری پرپر کرد

ستم اینگونه روا نیست، به دشمن حتی
که دلِ سنگ و جفا کار چنین همسر کرد

 

(ام فضل)است؟نه ام الفتن است این نا زن
کاینچنین زهر به کامِ نوه ی کوثر کرد

در جواب “جگرم سوختِ” تو میخندید
کج دهانی به جگر گوشه ی پیغمبر کرد

دست و پا میزنی و یاد حسین افتادم
روضه را اسم حسین است که دردآور کرد

با گریزی دلم از حجره به گودال رسید
نیزه ی در دهن شاه مرا مضطر کرد

بدنی رفت به بام و بدنی ماند زمین
لشگری نیّت غارت ز تنی بی سر کرد

بدنی دست نخورد و بدنی پا خورده
بدنی را سم ده اسب پریشان تر کرد

یکی عمامه،یکی خود،یکی شال و عبا…
ساربان هم هوس بردن انگشتر کرد

شاعر؟؟؟؟


تعداد بازديد : 207
یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت: 15:49
نویسنده:
نظرات(0)
وقتی به خصم ، راه نشان می دهد حسین بی شک به دوست ، خطّ اَمان می دهد حسین حتّی اگر دل تو شود سخت مثل سن�

وقتی به خصم ، راه نشان می دهد حسین
بی شک به دوست ، خطّ اَمان می دهد حسین

حتّی اگر دل تو شود سخت مثل سنگ
آن را به یک اشاره تکان می دهد حسین

آنجــا که کَر به روضه ی او گــریه می کند
بر اشکِ چشمِ لال ، زبــان می دهد حسین

بــویِ غذایِ حضرتیِ سفره ی عــزاش
بر مُرده دیده ایم که جان می دهد حسین

اَمواجِ پُــر تلاطـــم دریای هیأتیــم
وقتی به شورِمان هیجان می دهد حسین

در رُتبه ی بلند خودش در بهشت عَدْن
جا، به تمام گریه کُنــان می دهد حسین

آن جا اگر لقای خـــدا را طلب کنــــــید
از پشت پرده چهره نشان می دهد حسین

در اوج اضطرار بگو “یاحسین”چون
آرامشی به دلْ نگران می دهد حسین

تا رنگی از حبــیب بگیـریم چون حبیب
ما را به دست فصلِ خزان می دهد حسین

مَشّایه سهل می شود از راه های دور
زیرا به پای خسته توان می دهد حسین

جانم فداش باد که تا آخرین نفــس
حتّی به شمرِ پَست، زمان می دهد حسین

چون از ازل بریده شده ست از تعلّقات
از سروریش ، سر به سنان می دهد حسین
محمد قاسمی


تعداد بازديد : 54
یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت: 15:48
نویسنده:
نظرات(0)
بردیا محمدی زهری تمامیِ جگرش را گرفته بود از او توانِ مختصرش را گرفته بود پروانه در هجوم ملخ ها پرش

 

زهری تمامیِ جگرش را گرفته بود
از او توانِ مختصرش را گرفته بود

پروانه در هجوم ملخ ها پرش شکست
آتش تمام بال و پرش را گرفته بود

از درد مثل حضرت زهرا خمیده شد
با دست های خود کمرش را گرفته بود

رقص و صدای هلهله های بلندشان
تأثیرِ دادِ پر شررش را گرفته بود

غیر از کنیزها که کسی یاورش نشد!
یک عدّه پست دور و برش را گرفته بود

دور از مدینه، غربت بغداد را چشید
ارث غریبیِ پدرش را گرفته بود

شکر خدا نه پیرُهنش دست خورده بود
نه نیزه ای تمام پرش را گرفته بود

***

در پیش چشم مادرِ پهلو شکسته ای
شمر از قفا سرِ پسرش را گرفته بود

با ضربه های ممتدِ او، استخوان شکست
در پیش خواهری که سرش را گرفته بود

 

بردیا محمدی

 


تعداد بازديد : 268
یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت: 15:47
نویسنده:
نظرات(0)
در کنارت خواهرت جان دادنت را دید ؟! نه روی خاک حجره تشنه ماندنت را دید ؟! نه زیر دست و پا نماندی و تنت �

در کنارت خواهرت جان دادنت را دید ؟! نه
روی خاک حجره تشنه ماندنت را دید ؟! نه
زیر دست و پا نماندی و تنت عریان نشد
روی رحل نیزه قرآن خواندنت را دید ؟! نه


محمد کیخسروی


تعداد بازديد : 267
یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت: 15:47
نویسنده:
نظرات(0)
محسن حنیفی میان هلهله سینه مجال آه نداشت برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت درست مثل فدک پاره پاره شد

 

میان هلهله سینه مجال آه نداشت
برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت

درست مثل فدک پاره پاره شد جگرش
شبیه مادر خود حال رو به راه نداشت

میان حجره کسی وقت احتضار نبود
چرا که فاطمه هم طاقت نگاه نداشت

بگو به آب که پاکی همیشه دعوی اوست
به تشنه ای نرسیدن مگر گناه نداشت

سپاه حرمله در پشت در به صف بودند
حسین بود و عطش، یک نفر سپاه نداشت

نبود نیزه به دیوار تکیه زد یعنی
پناه عالمیان بود و خود پناه نداشت

برای کشتن او زهر بی اثر می ماند
میان سینه اگر داغ قتلگاه نداشت

برای غربت او چشم هیچ کس نگریست!!
کبوتر حرمش اشک ذوالجناح نداشت

محسن حنیفی

 


تعداد بازديد : 141
یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت: 15:46
نویسنده:
نظرات(0)
سید جواد میر صفی و جنس درد تو از جنس روضه ی حسن ست غریب خانه ی خود! ، غربت تو در وطن ست چگونه و به چه ق

 

و جنس درد  تو از جنس روضه ی حسن ست
غریب خانه ی خود! ، غربت تو در وطن ست

چگونه و به چه قیدی؟ چه نام باید داد؟
به ام فضل و به جعده اگر رباب زن ست

زبان به شکوه گشوده ست زهر و می داند
که این دو روح و دو تن نیست، بلکه یک بدن ست

همیشه خون جگر نقش بسته بر دل تشت
چنان که زینت هر باغ، سبزی چمن ست

اگر چه با حسن افتاده روی درد دلت
ولی حسین هم این بین با تو هم سخن ست

گریز روضه اگر ناگزیر از غم اوست
حدیث اشک و غم دیده ی اباالحسن ست

شدند بر تن تو سایبان کبوترها
هنوز روی زمین، آفتاب، بی کفن ست

سید جواد میر صفی

 


تعداد بازديد : 197
یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت: 15:46
نویسنده:
نظرات(0)
ایمان کریمی در این آشفته حالی در دل حجره قدم می زد و تاریخ این سری داغ عظیمی را رقم می زد خدا باید ت�

 

در این آشفته حالی در دل حجره قدم می زد
و تاریخ این سری داغ عظیمی را رقم می زد


خدا باید تو را مدحت کند، این کار شاعر نیست
چرا که دست و پا بسته ز تو شاعر قلم می زد


تمام روزهای بودنت پر بود از مضمون
وجودت روی قلب عالمی هر شب علم می زد


و جبرائیل در عرش خدا پیش ملائک تا -
- دم صبح از نگاه سبز زهرائیت دم می زد

غریبی آنقدر که طعنه های همسرت آن روز
مسلّم طعنه بر سوز و مرارت های سم می زد


تو حال تشنه ها را خوب میدانی، که مداحی -
- گریزی از مصبیت های تو سمت حرم می زد


حرم؛ آری همانجایی که می گویند در صحرا
زنی فریاد می زد واحسینا، لطمه هم می زد

ایمان کریمی

 


تعداد بازديد : 399
یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت: 15:45
نویسنده:
نظرات(0)
محمود مربوبی خاکستر وجود مرا میدهد به باد سنگینی عزای تو یا حضرت جواد تشنه، میان خانه ی خود دست و پا

 

خاکستر وجود مرا میدهد به باد
سنگینی عزای تو یا حضرت جواد
تشنه، میان خانه ی خود دست و پا زدی
یک جرعه آب، همسر تو، دست تو نداد
***

زهری که ذره ذره تنت را مذاب کرد
خونی به قلب فاطمه و بوتراب کرد
سوزانده تر ز زهر جفا، ظلم همسر است
غربت میان خانه، دلت را کباب کرد
***

پاره جگر شدی و کنارت طبیب نیست
اینجا کسی به فکر امام غریب نیست
وقتی که پای بغض علی در میان بُوَد
جسم امام و هلهله، اصلاً عجیب نیست
***

گرچه به لب رسیده نفسهای آخرت
لب تشنه ای، شبیه لب جدّ اطهرت
اما هنوز یاد گل یاس پرپری
یاد مدینه کرده ای و یاد مادرت
***

در پیچ و تاب بودی و می دید ام فضل
بر اشک و ناله های تو خندید ام فضل
گرچه کنار جسم تو در رقص و شادی است
دیگر سر تو را که نبرّید ام فضل
***

هم نیت بریدن زیر گلو نکرد
هم اینکه نیزه بر دهن تو فرو نکرد
خندید بر نوای جگر سوز تو، ولی
با پای خویش، جسم تو را زیر و رو نکرد
***

شکر خدا که دور و برت خواهری نبود
در وقت دست و پا زدنت، مادری نبود
شکر خدا کنیزکی از نسل ساربان
آنجا به فکر غارت انگشتری نبود

محمود مربوبی

 


تعداد بازديد : 265
یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت: 15:45
نویسنده:
نظرات(0)
برخیز ای جوان سر خود بر زمین مکش تو زخم دیده ای پر خود بر زمین مکش ای مادری تر از همه کم دست و پا بزن پ

برخیز ای جوان سر خود بر زمین مکش
تو زخم دیده ای پر خود بر زمین مکش

ای مادری تر از همه کم دست و پا بزن
پهلو شبیه مادر خود بر زمین مکش

بر تار گیسوان تو جای لب رضاست
این گیسوی مطهر خود بر زمین مکش

اسباب رقص و شادی زن ها شدی چرا
صورت به پیش همسر خود بر زمین مکش

اینان ز دست و پا زدنت کیف می کنند
طاقت بیار و پبکر خود بر زمین مکش

بر روی نازنین لب تو خاک و خون نشست
پس آیه های کوثر خود بر زمین مکش

شکر خدا که نیست تماشا کند رضا
گوید دو دیده ی تر خود بر زمین مکش

در کربلا پدر به پسر التماس کرد
برخیز ای جوان سر خود بر زمین مکش

بس کن حسین آبروی خویش را مبر
زانو کنار اکبر خود بر زمین مکش

کار عبااست بردن این جسم زینبا
با گوشه های معجر خود بر زمین مکش

قاسم نعمتی


تعداد بازديد : 173
یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت: 15:43
نویسنده:
نظرات(0)
آشفتگی همیشه به دستان باد نیست علم زیاد هیچ به سن زیاد نیست باید چگونه از تو بگویند شاعران؟ بازار ش�

آشفتگی همیشه به دستان باد نیست
علم زیاد هیچ به سن زیاد نیست

باید چگونه از تو بگویند شاعران؟
بازار شعر – وصف تو باشد – كساد نیست

وقتی كه در هوای تو پرسه نمی زند
دیگر دل كبوتر این صحن شاد نیست

وقتی كه اهل خانه به تو زهر می دهند
دیگر به دستهای كسی اعتماد نیست

كم نیست در حریم تو چون " امّ فضل " ها
اما كسی میان كریمان " جواد " نیست

مرضیه فرمانی


تعداد بازديد : 183
یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت: 15:42
نویسنده:
نظرات(0)
ترکیب بند مدح و شهادت امام جواد ع دستش همیشه باز و خداوند جود ، بودروی لب ملک ز ثنایش سرود ، بود تنها

ترکیب بند مدح و شهادت امام جواد ع

دستش همیشه باز و خداوند جود ، بود
روی لب ملک ز ثنایش سرود ، بود

تنها دلیل خلقت هر آنچه بود ، بود
عرش خدای عزوجل را عمود ، بود

عالم ز درک مرتبتش کل روز را
نزد مقام و منزلتش در سجود بود

با اینکه از عوام فقط ناسزا شنید
روی لبش همیشه سلام و درود ،بود

مولا مدال و رتبه ای از شاه طوس داشت
از هر شعاع پرتوی شمسش، شموس داشت

در عصر خویش والی نور و امام شد
قائم مقام حضرت خیرالانام شد

فرقی نداشت ... با همه "طی اللسان" داشت
با نوح و کوه و روح و ملک همکلام شد

هر ذره از وجود خودش را فدا نمود
تا اینکه نزد شهر "هو الحق" بنام شد

آنقدر روح پاک و شریفش مبارک است
در کاظمین ، بانی "دارالسلام" شد

"مولای کل مومن" و ایمان محض بود
عالم تمام جسم، و او جان محض بود

کم های نطق بی مثلش ازدیاد داشت
در اوج غم دلی شعف انگیز و شاد داشت

حبل اللهی که تا به خدا امتداد داشت
حالی عجیب موقع هر بامداد داشت

آنقدر دلبری ز خلایق نمود که
جا در میان "صحن عزیز" فؤاد داشت

از لطف آن خزانه ی غیبش جواد بود
مال و منال و در و گوهر هم زیاد داشت

اما همیشه از کرمش بذل مال کرد
مردم "الف" ، و قامت خود مثل "دال" کرد

تشنه میان حجره به دنبال آب بود
هردم به یاد طفل رضیع رباب بود

وقتی که رقص و هلهله کردند پشت در
قلبش برای حضرت زینب کباب بود

آن لحظه که نوای "حسن جان" از او دمید
رنگی نداشت بر رخ و در اضطراب بود

مثل حسن غریب و جگر سوز کشته شد
مثل حسین زیر جبینش تراب بود

صد شکر نیزه ای به دهانش نخورده بود
صد شکر خیزران به لبانش نخورده بود

جعفر ابوالفتحی

 


تعداد بازديد : 267
شنبه 21 شهریور 1394 ساعت: 15:14
نویسنده:
نظرات(2)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 67
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف