کاروان اسرا به شام - 5

کاروان اسرا به شام - 5

کاروان اسرا به شام - 5

کاروان اسرا به شام - 5

کاروان اسرا به شام - 5
کاروان اسرا به شام - 5
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
حضرت زینب(س)-در مسیر كوفه و شام چشمم از داغ تو ای گل پر شبنم شده است لحظه هایم همگی رنگ محرّم شده است مرهمی نیست که بر داغ عظیمت بنهم اشک، تنه

حضرت زینب(س)-در مسیر كوفه و شام

 

چشمم از داغ تو ای گل پر شبنم شده است

لحظه هایم همگی رنگ محرّم شده است

مرهمی نیست که بر داغ عظیمت بنهم

اشک، تنها به دل سوخته مرهم شده است

حق بده پشتم اگر خم شده از غصه حسین

قامت نیزه هم از ماتم تو خم شده است

چند روزی است که از حال لبت بی خبرم

چه شده موی تو آشفته و درهم شده است

لب و دندان و سر و صورت تو خونین است

چشم هایت چقدر چشمه ی زمزم شده است

پیش از این لهجه ی زهرائی ات اینگونه نبود

چند دندان تو ای قاری من کم شده است


تعداد بازديد : 155
سه شنبه 12 آذر 1392 ساعت: 9:59
نویسنده:
نظرات(0)
اسرا در شام-مجلس یزید(لعنت الله علیه) ای یزید بی حیا آتش به قلب و جان مزن خنجر خود را به جسم و جان این طفلان مزن پیش اهل بیت قرآن بی حیائی تا چ�

اسرا در شام-مجلس یزید(لعنت الله علیه)

 

ای یزید بی حیا آتش به قلب و جان مزن

خنجر خود را به جسم و جان این طفلان مزن

پیش اهل بیت قرآن بی حیائی تا چه حد

دست خود را بی وضو بر آیۀ قرآن مزن

بارها بر این لب و دندان پیمبر بوسه زد

چوب خود را از ستم بر این لب و دندان مزن

زآتش بیداد تو جان پیمبر سوخته

بر شرار قلب پیغمبر دگر دامان مزن

انس و جان بر این سر ببریده نوحه می کنند

شرم کن از حق، نمک بر زخم انس و جان مزن

موج فریادی اگر خیزد تو را سازد هلاک

طعنه بر اشک یتیم و دیدۀ گریان مزن

آتشی در زیر خاکستر فروزان مانده است

باد بر این آتش سوزنده و پنهان مزن

دیدۀ دریادلان دریا شده از اشک غم

پیش اینان دست بر آرامش طوفان مزن

شاهدان سرفراز کربلا استاده اند

لاف پیروزی به پیش این ظفرمندان مزن

ای «وفائی» گو به دشمن از زبان زینبش

چوب بر روی لبان ناطق قرآن مزن


تعداد بازديد : 233
دوشنبه 11 آذر 1392 ساعت: 23:58
نویسنده:
نظرات(0)
گفته اند روضه ای کشنده بگو محض افراد تب کننده بگو دل مان می تپد به یاد حسین پس بیا با دلی تپنده بگو گفته اند از سیاست دشمن از نگاه فریب دهنده بگ

گفته اند روضه ای کشنده بگو
محض افراد تب کننده بگو
دل مان می تپد به یاد حسین
پس بیا با دلی تپنده بگو
گفته اند از سیاست دشمن
از نگاه فریب دهنده بگو
یاد روز ده محرم از
حنجر و خنجری برنده بگو
گفته اند از غم اسارت و از
شور و شادی و رقص و خنده بگو 
گفته اند که دوباره بنشین از
طعنه های بد و زننده بگو
 
عرق شرم از سر و رویم
میچکد ، باز روضه میگویم
 
عمه جان عفو کنید مرا باشد؟
این سراپا گناه را باشد ؟
بده رخصت که از تو دم بزنم
شاه بانوی نینوا باشد ؟
وعده مان روز اربعین خانوم
دم گودال کربلا باشد ؟
عصمت الله کافی است دیگر
رونزن جان مرتضی باشد؟
خواهشا اینقدر نگو هرشب
تن صد چاک و بوریا... باشد ؟
چشم خود را ببند نگاه مکن
سر بازار برده هاباشد ؟
بگذارید گریز خود بزنم
ـ با اجازه ـ به روضه ها باشد؟
 
دام کفتار و بال طاووسی...
وای من روضه های ناموسی
 
آمدی  شام خدا بخیر کند
- شهر بدنام -خدا بخیر کند
قد و بالای سرخ تو بانو
ملاعام خدا بخیر کند
پشت بامی پر از تماشاچی 
وای از ازدحام.. خدا بخیر کند
کوچه بازار شهر و قافله ات
سنگ و دشنام خدا بخیر کند
صحبت قیمت و خرید وفروش
حرف های عوام... خدابخیرکند
 
هدف رفت  و آمدت کردند
مجلس شام واردت کردند
 
دائم الخمر به حالت مستی
تا صدا زد چه کاره اش هستی؟
تو بگفتی که خواهرش هستم
او صدا زد به غصه بنشستی!
نشدی هم کلام او اما
نعره ای زد چرا دهان بستی ؟؟
"ما رایت..." بگفتی و خونش
تا به جوش آمد ، از سر پستی
سر کشید از پیاله می و سپس
خم شد و از زمین چوب دستی...
تا که برداشت... ، در مقابل تو
تیره شد کل عالم هستی
دوسه دندان به خیزران که شکست
همه گفتند چه ضربه ی شصتی!!
 
بعد از آن گفت به  مردک عیاش
.............................................
شاعر : علیرضا خاکساری


تعداد بازديد : 122
یکشنبه 10 آذر 1392 ساعت: 19:55
نویسنده:
نظرات(0)
از کودکی چنین کمرش خم نبوده است در سینه‌اش که این همه ماتم نبوده است در کودکی شکسته اگرچه دلش، ولی شمشیر و تیر و نیزه فراهم نبوده است گیرم ک

از کودکی چنین کمرش خم نبوده است

در سینه‌اش که این همه ماتم نبوده است

در کودکی شکسته اگرچه دلش، ولی

شمشیر و تیر و نیزه فراهم نبوده است

گیرم که دیده بود پدر را شکسته سر

اما سری به نیزه مجسّم نبوده است

دیدی اگر که موی سر او سفید شد

داغی شبیه داغ مُحّرم نبوده است

دیدی اگر کنار برادر ز هوش رفت                                     
صد ضربه نیزه بر بدنی کم نبوده است

یادش بخیر ناقه‌ی عریان و کعبِ نی

اطراف ناقه، ناقه‌ی مَحرم نبوده است

یادش بخیر کآمد و در قتلگاه دید

انگشت دست و حلقه‌ی ‌خاتم نبوده است

شاعر : رضا باقریان


تعداد بازديد : 95
یکشنبه 10 آذر 1392 ساعت: 19:52
نویسنده:
نظرات(0)
ديگر سپاه و لشكري و ياوري نماند ديگر براي اهل حرم اختري نماند هفده ستاره همره خورشيد روي ني ديگر براي اهل حرم حيدري نماند از ضرب سنگ و نيزه �
ديگر سپاه و لشكري و ياوري نماند

ديگر براي اهل حرم اختري نماند

هفده ستاره همره خورشيد روي ني

ديگر براي اهل حرم حيدري نماند

از ضرب سنگ و نيزه و از ظلم نعل ها

ديگر براي دفن ، خدا پيكري نماند

از جنگ سخت بر سر آن كهنه پيرهن

معلوم شد براي تو انگشتري نماند

اما براي اهل حرم شام واقعه

جز اشك و آه و ناله  ره ديگري نماند

دارد رباب زمزمه آزاد گشته آب

اما هزار حيف ، دگري اصغري نماند

شاعر: رضا شريفي


تعداد بازديد : 113
یکشنبه 10 آذر 1392 ساعت: 19:48
نویسنده:
نظرات(0)
کسیکه دیده هزاران عذاب را نزنید اسیر تشنۀ یک جرعه آب را نزنید بزن به من همۀ تازیانه ات ، اما عروس مادرمان ، رباب را نزنید محسن داداشی
کسیکه دیده هزاران عذاب را نزنید

اسیر تشنۀ یک جرعه آب را نزنید

بزن به من همۀ تازیانه ات ، اما

عروس مادرمان ، رباب را نزنید

محسن داداشی

 


تعداد بازديد : 138
یکشنبه 10 آذر 1392 ساعت: 19:44
نویسنده:
نظرات(0)
روضه برپاشده وباز به هم ریخته ام اشک بسیار ز دوری حرم ریخته ام آنقدر سینه زدم که بدنم خسته شده پر چو فطرس به هواخواهی غم ریخته ام تابچسبد به

روضه برپاشده وباز به هم ریخته ام

 

اشک بسیار ز دوری حرم ریخته ام

 

آنقدر سینه زدم که بدنم خسته شده

 

پر چو فطرس به هواخواهی غم ریخته ام

 

تابچسبد به خودم روضه این چند دهه

 

هرچه را داشته ام پای علم ریخته ام

 

برده اند عرش ملائک که تبرّک بشوند

 

عرقی راکه دم شور و دو دم ریخته ام

 

مطمئن می شوم از این عطش بی پایان

 

اشک در محضرچشمان تو کم ریخته ام

 

مثل اسفند   دلم ریخت میان آتش

 

بسکه از عشق تو آتش به دلم ریخته ام

 

آنقدر ناز کشیدی توکه از رو رفتم

 

آبرو را که تو دادی چه کنم؟ریخته ام

 

 به سرم خورده بگیرم دم و بر سر بزنم

 

روضه برپا شده و باز به هم ریخته ام

دین پرور


تعداد بازديد : 81
یکشنبه 10 آذر 1392 ساعت: 19:40
نویسنده:
نظرات(0)
سقا كه رفت با رفتنش چه بر سرت رفت پشتِ سرش پشت و پناه و لشگرت رفت گفتم خدا رحمي كُنَد اهل ِ حرم را تا در كنار ِ علقمه آب آورت رفت بَهر ِ عروس ِ

سقا كه رفت با رفتنش چه بر سرت رفت
پشتِ سرش پشت و پناه و لشگرت رفت
 
گفتم خدا رحمي كُنَد اهل ِ حرم را
تا در كنار ِ علقمه آب آورت رفت
 
بَهر ِ عروس ِ مادرم خيلي دلم سوخت
تا كه سه شعبه در گلويِ اصغرت رفت
 
بيخود براي كشتنت خنجر كشيدند
كشته شدي آن لحظه اي كه اكبرت رفت
 
از حال رفتي و منم از حال رفتم
تير ِ سه پر تا پر همينكه در پرت رفت
 
يك گوشه اي رفتم نشستم گريه كردم
وقتيكه شمر با چكمه اش بر پيكرت رفت
 
عريان به روي خاك افتادي و ديدم
با چشم ِ گريان از كنارت مادرت رفت
 
از گوش هايِ ما كشيدند گوشواره
انگشت هايت تا كه با انگشترت رفت
 
زجر آمد و لكنت گرفت شيرين زبانت
با تازيانه تا سراغ ِ دخترت رفت...
 
ماندي به زير ِ تيغ و تير و نيزه اما
با شمرها و حرمله ها همسرت رفت
 
يك عمر بجز مسجد نرفتم جايِ ديگر
اين آخر ِ عمري كجاها خواهرت رفت
 
بين ِ شراب و زير ِ سُمُّ و رويِ شاخه
كنج ِ تنور و در ته خورجين سرت رفت...
شاعر : رضا قربانی


تعداد بازديد : 217
پنجشنبه 07 آذر 1392 ساعت: 14:43
نویسنده:
نظرات(1)
با هر نسیم زخم سرت تیر می کشد گریه نکن که چشم ترت تیر می کشد نیزه نشینیِ تو مرا میکشد حسین قلبم شبیه زخم سرت تیر می کشد هر وقت نیزه ات به

 

با هر نسیم زخم سرت تیر می کشد

گریه نکن که چشم ترت تیر می کشد

 

نیزه نشینیِ تو مرا میکشد حسین

قلبم شبیه زخم سرت تیر می کشد

 

هر وقت نیزه ات به علمدار میرسد

یکباره داغ بر کمرت تیر می کشد

 

حال شکاف فرق علی اکبرت بد است

من شاهدم دل پسرت تیر می کشد

 

چشم رباب خیره ی سر نیزه ها شد و

هم پای چشم شعله ورت تیر می کشد

 

گودال بود و مادرمان را هنوز هم...

میبینمش ز بال و پرت تیر می کشد

 

حسن کردی


تعداد بازديد : 157
سه شنبه 05 آذر 1392 ساعت: 8:24
نویسنده:
نظرات(1)
از زبان حضرت زینب سلام الله علیها روی نی زلف دل‌شکن داری قصد یغمای قلب من داری حسرت بوسه بر لبم خشکید چقدر زخم بر بدن داری! جای جای تنت ن�

روی نی زلف دل‌شکن داری

 

قصد یغمای قلب من داری

 

حسرت بوسه بر لبم خشکید

چقدر زخم بر بدن داری!

 

جای جای تنت نشانه‌ای از

دوهزار جنگ تن به تن داری

 

نشنیدم ز حنجرت حتّا

شکوه‌ای، بس که خویشتن‌داری

 

در پر تیرها گره خورده

خاطراتی که با حسن داری

 

دیدم از دور ساربان می‌رفت

باز هم خاتم یمن داری؟

 

تا که بینا کنی دو عالم را

خوب شد که پیرهن داری

 

بین صحرا هوای زینب را

روی نی هم مسلّماً داری

 

بس که امشب شدم خیالاتی

خواب دیدم تو هم کفن داری!

 

شاعرش را نمی شناسم


تعداد بازديد : 186
سه شنبه 28 آبان 1392 ساعت: 16:24
نویسنده:
نظرات(3)
رباعی حضرت حسین علیه السلام هر روز غم سپیده را می‌بینم هر شب قمر خمیده را می‌بینم هنگام غروب کنج دریای شفق بر نیزه سر بریده را می‌بینم عما�

هر روز غم سپیده را می‌بینم
هر شب قمر خمیده 
را می‌بینم

هنگام غروب کنج دریای شفق
بر نیزه سر بریده 
را می‌بینم

عمار موحد


تعداد بازديد : 287
دوشنبه 27 آبان 1392 ساعت: 10:49
نویسنده:
نظرات(0)
امام حسین(ع)-شعر گودال قتلگاه-وداع-مسیر کوفه و شام افتاد شامگه به کنار افق نگون خور، چون سر بریده ازین تشت واژگون افکند چرخ، مغفر زرین و از

امام حسین(ع)-شعر گودال قتلگاه-وداع-مسیر کوفه و شام

 

افتاد شامگه به کنار افق نگون

خور، چون سر بریده ازین تشت واژگون

افکند چرخ، مغفر زرین و از شفق

در خون کشید دامن خفتان نیلگون

اجزای روزگار ز بس دید انقلاب

گردید چرخ بی حرکت، خاک بی سکون

کند امهات اربعه ز آبای سبعه دل

گفتی خلل فتاد به ترکیب کاف و نون

آماده قیامت موعود، هر کسی

کایزد وفا به وعده مگر می کند کنون!

گفتم محرم است و نمود از شفق هلال

چون ناخنی که غمزده آلایدش به خون

یا گوشواره ای که سپهرش ز گوش عرش

هر ساله در عزای شه دین کند برون

یا ساغری است پیش لب آورده آفتاب

بر یاد شاه تشنه لبان کرده سرنگون

جان امیر بدر و روان شه حنین

سالار سروران سر از تن جدا، حسین

افتاد رایت صف پیکار کربلا

لب تشنه صید وادی خونخوار کربلا

آن روز، روز آل نبی تیره شد که تافت

چون مهر، از سنان سر سردار کربلا

پژمرده غنچه لب گلگونش از عطش

وز خونش آب خورده خس و خار کربلا

لخت جگر، نواله طفلان بی پدر

وز آب دیده شربت بیمار کربلا

ماتم فکند رحل اقامت ، دمی که خاست

بانگ رحیل قافله سالار کربلا

شد کار این جهان ز وی آشفته تا دگر

در کار آن جهان چه کند کار کربلا

گویم چه گذشت سرگذشت شهیدان که دست چرخ

از خون نوشته بر در و دیوار کربلا

افسانه ای که کس نتواند شنیدنش

یا رب بر اهل بیت چه آمد ز دیدنش؟

چون شد بساط آل نبی از زمانه طی

آمد بهار گلشن دین را زمان دی

یثرب به باد رفت، به تعمیر خاک شام

بطحا خراب شد ، به تمنای ملک ری

سر گشته بانوان حرم گرد شاه دین

چون دختران نعش به پیرامن جدی

نه مانده غیر او، کسی از یاوران قوم

نه زنده غیر او کسی از همرهان حی

آمد به سوی مقتل و بر هر که می گذشت

می شست ز آب دیده غبار از عذار وی

بنهاد رو، به روی برادر، که یا اخا

در بر کشید تنگ پسر را که یا بنی!

غمگین مباش، آمدمت اینک از قفا

دل، شاد دار، می رسمت این زمان ز پی

آمد به سوی معرکه آنگه زبان گشاد

گفت این حدیث و خون دل از آسمان گشاد:

منسوخ شد مگر به جهان ملت نبی؟

یا در جهان نماند کس ازامت نبی؟

ما را کشند و یاد کنند از نبی، مگر

از امت نبی نبود عترت نبی؟

حق نبی چگونه فراموش شد چنین؟

نگذشته است آن قدر از رحلت نبی

اینک به خون آل نبی رنگ کرده اند

دستی که بود در گرو بیعت نبی

یارب تو آگهی که رعایت کسی نکرد

در حق اهل بیت نبی، حرمت نبی

این ظلم را جواب چه گویند روز حشر؟

بر کوفیان تمام بود حجت نبی

ما را چو نیست دست مکافات، داد ما

گیرد ز خصم،حکم حق و غیرت نبی

بس گفت این حدیث و جوابش کسی نداد

لب تشنه غرق خون شد و آبش کسی نداد

چون تشنگی عنان ز کف شاه دین گرفت

از پشت زین قرار به روی زمین گرفت

پس بیحیایی آه – که دستش بریده باد-

از دست داد دین و سر ازشاه دین گرفت

داغ شهادت علی ایام تازه کرد

از نو جهان عزای رسول امین گرفت

بر تشت، مجتبی جگر پاره پاره ریخت

پهلوی حمزه چاک ز مضراب کین گرفت

هم پای پیل ، خاک حرم را به باد داد

هم اهرمن ز دست سلیمان نگین گرفت

از خاک ، خون ناحق یحیی گرفت جوش

عیسی ز دار، راه سپهر برین گرفت

گشتند انبیا همه گریان و بوالبشر

بر چشم تر، ز شرم نبی آستین گرفت

کردند پس به نیزه سری را که آفتاب

از شرم او نهفت رخ زرد در نقاب

شد بر سر سنان چون سر شاه تاجدار

افکند آسمان به زمین تاج زرنگار

افلاک را ز سیلی غم، شد کبود روی

آفاق را ز اشک شفق، سرخ شد کنار

از خیمه ها ز آتش بیداد خصم رفت

چون از درون خیمگیان بر فلک شرار

عریان تن حسین و به تاراج داد چرخ

پیراهنی که فاطمه اش رِشت، پود و تار

نگرفت غیر بند گران دست او کسی

آن ناتوان کز آل عبا ماند یادگار

رُخها به خون خضاب، عروسان اهل بیت

گشتند بی جهاز ، به جمّازه ها سوار

آن یک شکسته خار اسیریش ، در جگر

وین یک نشسته گرد یتیمیش بر عذار

کردند رو به کوفه پس آنگه ز خیمه گاه

وین خیمه کبود ، شد از آهشان سیاه

چون راهشان به معرکه کربلا فتاد

گردون به فکر سوزش روز جزا فتاد

اجزای چرخ منتظم از یکدگر گسیخت

اعضای خاک متصل از هم جدا فتاد

تابان به نیزه رفت سر سروران ز پیش

جمازه های پردگیان از قفا فتاد

از تندباد حادثه دیدند هر طرف

سروی به سر درآمد و نخلی ز پا فتاد

مانده به هرطرف نگران چشم حسرتی

در جستجوی کشته خود تا کجا فتاد

ناگه نگاه پردگی حجله بتول

بر پاره تن علی مرتضی فتاد

بیخود ، کشید ناله هذا اخی چنان

کز ناله اش بر گنبد گردون صدا فتاد

پس کرد رو به یثرب و از دل کشید آه

نالان به گریه گفت ببین یا محمداه:

این رفته سر به نیزه اعدا، حسین توست

وین مانده بر زمین تن تنها، حسین توست

آین آهوی حرم که تن پاره پاره اش

در خون کشیده دامن صحرا، حسین توست

این پر گشاده مرغ همایون به سوی خلد

کش پر زتیر، رسته بر اعضا ، حسین توست

این سربریده از ستم زال روزگار

کز یاد برده ماتم یحیی، حسین توست

این مهر منکسف که غبار مصیبتش

تاریک کرده چشم مسیحا، حسین توست

این ماه منخسف که برو، ز اشک اهل بیت

گویی گسسته عقد ثریا، حسین توست

این لاله گون عمامه که در خلد بهر او

معجر کبود ساخته زهرا، حسین توست

اندک چو کرد دل تهی از شکوه با رسول

گیسو گشود و دید سوی مرقد بتول:

کای بانوی بهشت، بیا حال ما ببین

ما را به صد هزار بلا مبتلا ببین

در انتظار وعده محشر چه مانده ای؟

بگذر به ما و شور قیامت به پا ببین

بنگر به حال زار جوانان هاشمی

مردانشان شهید و زنان در عزا ببین

آن گلبنی که از دم روح الامین شکفت

خشک از سموم بادیه ی کربلا ببین

آن سینه ای که مخزن علم رسول بود

از شست کین نشانه تیر جفا ببین

آن گردنی که داشت حمایل ز دست تو

چون بسملش بریده ی تیغ جفا ببین

با این جفا نیند پشیمان ، وفا نگر

با این خطا زنند دم از دین، حیا ببین

لختی چو داد شرح غم دل به مادرش

آورد رو به پیکر پاک برادرش:

کای جان پاک ، بی تو مرا جان به تن دریغ

از تیغ ظلم، کشته تو و زنده من دریغ

عریان چراست این تن بی سر، مگر بُوَد

بر کشتگان آل پیمبر کفن دریغ؟

شیر خدا به خواب خوش و کرده گرگ چرخ

رنگین به خون یوسف من پیرهن دریغ

خشک از سموم حادثه گلزار اهل بیت

خرم ز سبزه دامن ربع و دمن دریغ

آل نبی غریب و به دست ستم اسیر

آل زیاد کامروا در وطن دریغ

کرد آفتاب یثرب و بطحا غروب و تافت

شعری ز شام باز و سهیل از یمن دریغ

غلطان ز تیغ ظلم، سلیمان به خاک و خون

وز خون او حنا به کف اهرمن دریغ

گفتم ز صد یکی به تو حالِ دلِ خراب

تا حشر مانَد بر دل من حسرت جواب

چون بی کسان آل نبی دربدر شدند

در شهر کوفه ناله کنان نوحه گر شدند

سرهای سروران همه بر نیزه و سنان

در پیش روی اهل حرم جلوه گر شدند

از ناله های پردگیان ، ساکنان شهر

جمع از پی نظاره به هر رهگذر شدند

بی شرم امتی که نترسیده از خدا

ر عترت پیمبر خود پرده در شدند

ز اندیشه نظاره ی بیگانه، پرده پوش

از پاره معجری به سر یکدگر شدند

دست از جفا نداشته بر زخم اهل بیت

هر دم نمک فشان به جفای دگر شدند

خود بانی مخالفت و آل مصطفی

در پیش تیر طعنه ی ایشان سپر شدند

چندی به کوفه داشت فلک ،تلخکامشان

آنگه ز کوفه برد به خواری به شامشان

شد تازه چون مصیبتشان از ورود شام

از شهر شام خاست عیان رستخیز عام

ناکرده فرق آل نبی را ز مشرکان

افتاده اهل شهر در اندیشه های خام

داد این نشان به پردگیی، کاین مرا کنیز

کرد آن طمع به تاجوری، کاین مرا غلام

گفت این به طعنه کاین اسرا را وطن چه شهر؟

گفت آن به خنده سید این قوم را چه نام؟

دادند بر یزید چو عرض سر سران

پرسید ازین میانه حسین علی کدام؟

بردند پیش او سر سالار دهر را

می زد به چوب بر لبش و می کشید جام

گفتا یکی ز محفلیان شرمی ای یزید

می زد همیشه بوسه برین لب، شه انام

کفری چنین و لاف مسلمانی ای یزید؟!!!!

ننگش ز تو یهودی و نصرانی ای یزید

ترسم دمی که پرسش این ماجرا شود

دامان رحمت از کف مردم رها شود

ترسم که در شفاعت امت به روز حشر

خاموش ازین گناه، لب انبیا شود

ترسم کزین جفا نتواند جفاکشی

در معرض شکایت اهل جفا شود

آه از دمی که سرور لب تشنگان حسین

سرگرم شکوه با سر از تن جدا شود

فریاد ازان زمان که ز بیداد کوفیان

هنگام دادخواهی خیرالنسا شود

باشد که را ز داور محشر امید عفو

چون دادخواه، شافع روز جزا شود

مشکل که تر شود لبی از بحر مغفرت

گرنه شفیع، تشنه لب کربلا شود

کی باشد اینکه گرم شود گیر و دار حشر؟

تا داد اهل بیت دهد کردگار حشر

یارب بنای عالم ازین پس خراب باد

افلاک را درنگ و زمین را شتاب باد

تا روز دادخواهی آل نبی شود

از پیش چشم، مرتفع این نه حجاب باد

آلوده شد جهان همه از لوث این گناه

دامان خاک، شسته ز طوفان آب باد

برکام اهل بیت نگشتند یک زمان

در مهد چرخ، چشم کواکب به خواب باد

لب تشنه شد شهید، جگر گوشه ی رسول

هرجا که چشمه ایست ، به عالم سراب باد

از نوک نیزه تافت سر آفتاب دین

در پرده ی کسوف، نهان آفتاب باد

آنکو دلش به حسرت آل نبی نسوخت

مرغ دلش بر آتش حسرت کباب باد

در موقف حساب، صباحی چو پا نهاد

جایش به سایه ی عَلَم بوتراب باد

کامیدوار نیست به نیروی طاعتی

دارد ز اهل بیت، امید شفاعتی

 

 


تعداد بازديد : 306
یکشنبه 26 آبان 1392 ساعت: 10:14
نویسنده:
نظرات(0)
گیسو به دست بر سر راهت نشسته ام مانند زخم های لب تو شکسته ام بابا عجب شده است که از نی درآمدی بر دیدن خرابه نشین با سر آمدی دیر آمدی بگو به کج�
گیسو به دست بر سر راهت نشسته ام

مانند زخم های لب تو شکسته ام

بابا عجب شده است که از نی درآمدی

بر دیدن خرابه نشین با سر آمدی

دیر آمدی بگو به کجا میهمان شدی؟

درگیر مجلس طبق و خیزران شدی؟

یا که طبق شبیه تو دلبر نداشته

یا نیزه دست از سر تو بر نداشته؟

ابروی زخم خورده رخت ناز کرده است

نیزه چقدر جا به سرت باز کرده است

بابا فدای چشم تو این زخم های من

یک کم بخند زندگی من برای من

اصلاً فدای چشم تو،چشمم کبود نیست

این بوی روی چادر من بوی دود نیست

بر گوش من چه غصه اگر گوشواره نیست

تو فکر کن که پیرهنم پاره پاره نیست

بابا ببخش صورت من گرد وخاکی است

این ردً پنجه نیست که...هر چند حاکی است

دستش چه حرفها که به گوشم سروده است

اما خیال کن تو که زجری نبوده است

هر چند که گرسنه ام اما خیال نیست

بابا همین که امده ای پس ملال نیست

حسن کردی


تعداد بازديد : 145
دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت: 9:40
نویسنده:
نظرات(0)
زینبم اینهمه بلا سخت است فهم داغت برای ما سخت است گفتن از قصه ی گودال کار ما نیست دیدن حسین سرجدا سخت است از درد حتی آسمانها هم خمیدن آن لحظه ا�

زینبم اینهمه بلا سخت است
فهم داغت برای ما سخت است
گفتن از قصه ی گودال کار ما نیست
دیدن حسین سرجدا سخت است
از درد حتی آسمانها هم خمیدن
آن لحظه ای که داشتن سر می بریدن
زهرا میان قتلگاه می زد بر سر
ای وای گلوی تشنه ای را هم بریدن
******
((ای کاش حرف روضه خوانان دروغ بود))
ای کاش ماجرای لب و دندان هم دروغ بود
((ای کاش این قصه ی پر غمت سند نداشت))
ای کاش لحظه ی سر بریدنت هم دروغ بود
اگر بروی زینبت قامت کمان می شود
غریبی و اسیری بی امان می شود
جواب ناله های من پس از تو
به جای مرهم زخم زبان می شود

 

جوادقمری

 

با تشکر از آقای جواد قمری به خاطر ارسال این شعر


تعداد بازديد : 153
پنجشنبه 09 آبان 1392 ساعت: 14:25
نویسنده:
نظرات(0)
بسم رب الحسین (ع) و له الحمد منت گذار بر سر زینب هلال من از شوکت شماست تمام جلال من شاها تمام دار و ندارم ز دیگران ای ماه روی نیزه سواره، تو ما
بسم رب الحسین (ع) و له الحمد

منت گذار بر سر زینب هلال من

از شوکت شماست تمام جلال من

شاها تمام دار و ندارم ز دیگران

ای ماه روی نیزه سواره، تو مال من

من پر فقط به صحن و سرای تو می زنم

دشمن خیال کرد که بشکسته بال من

کروبیان چو آدمیان لاف می زنند

عاشق کجا؟ که هست؟کسی در مثال من

روح القدس که مهد تو را می دهد تکان

آبی مکیده ز ته انگور کال تو

گیرم گرفته اند ز سر معجر مرا

کو دیده تا نظاره کند بر جمال من؟

خواهم که فال گیرم و مصحف که پاره است

آتش به لب گرفت ز تعبیر فال من

گفتی اسارت است و غریبی ... به روی چشم

گفتی بنات من ... همه اندر کفال من

گفتی غم رقیه و دل شوره ام گرفت

باشد ،غمش کشم به قد همچو دال من

گفتی یهود و شام ... حسین از خودت بگو

گفتی که هیچ ... هیچ ... فقط هست قتال من

شاها نبود رسم که مخفی ز من کنی

اصلا نبود فکر تنور در خیال من

زخم از دلم گرفتم و بر سر گذاشتم

از سینه ام جدا و به سر شد مدال من

گیرم دروغ بود که سر را شکسته ام

خنجر به سر زنید به فتوای سال من

 مرتضی رضایی


تعداد بازديد : 399
چهارشنبه 08 آبان 1392 ساعت: 9:50
نویسنده:
نظرات(0)
می گوید از حکایت بازار رفتنش از کربلا بدونِ کس و کار رفتنش می گوید و اشاره به گودال می کند از تیر و نیزه در بدن یار رفتنش با تازیانه محمل خود

می گوید از حکایت بازار رفتنش

از کربلا بدونِ کس و کار رفتنش

می گوید و اشاره به گودال می کند

از تیر و نیزه در بدن یار رفتنش

با تازیانه محمل خود را سوار شد

می گوید از کنارِ علمدار رفتنش

یادش به خیر جاه و جلالی که داشتم

می گوید از میان خس و خوار رفتنش

می گفت از دَمی که پناهش به نیزه رفت

از لحظه ای که آه، به اجبار بُردنش

 

رضا باقریان


تعداد بازديد : 123
شنبه 04 آبان 1392 ساعت: 23:30
نویسنده:
نظرات(0)
خواستم گریه، ولیکن گلویم بغض گرفت مثل من دختر تو روبرویم بغض گرفت نیزه ای که به تَنت خورد و زمین گیرت کرد بعد هر بار که آمد به سویم، بغض گرفت

خواستم گریه، ولیکن گلویم بغض گرفت

مثل من دختر تو روبرویم بغض گرفت

نیزه ای که به تَنت خورد و زمین گیرت کرد

بعد هر بار که آمد به سویم، بغض گرفت

بوسه ام دیر سراغِ گلویت آمد، حیف

همۀ آرزویم!، آرزویم بغض گرفت

همۀ راه به این معجر من دست نخورد

بین کوفه به خدا آبرویم بغض گرفت

سرت از نیزه که افتاد دلم سوخت حسین

چشم های تو از این گفتگویم بغض گرفت

بعد از آنی که تو رفتی گلویم آب نخورد

روز و شب با غمت آب وضویم بغض گرفت

ضربه ای بی خبر از پشت به بازویم خورد

سنگ از روبرویم آمد و بر رویم خورد

 

رضا باقریان


تعداد بازديد : 99
شنبه 04 آبان 1392 ساعت: 23:30
نویسنده:
نظرات(0)
مطهره عباسیان بعد از چهل روز... از کوفه تا شمشیر عزراییل هایش از کربلا تا شام با تفصیل هایش... بعد از چهل روز از مسیر تلخ دیروز امروز آمد دیدن

مطهره عباسیان

بعد از چهل روز...

از کوفه تا شمشیر عزراییل هایش

از کربلا تا شام با تفصیل هایش...

بعد از چهل روز از مسیر تلخ دیروز

امروز آمد دیدن فامیل هایش

خود را به روی قبرهای خاکی انداخت

بانوی مکه با همان تجلیل هایش

حال عجیبی داشت وقتی بازمی گشت

بغض غریبی داشت در ترتیل هایش

با او چهل روز و چهل شب همسفر بود

کابوس هایی تلخ با تأویل هایش

آخر پذیرفت آن چه را باور نمی کرد

دل کند اینجا زینب از هابیل هایش...

زن مانده بود و یک بیابان بی پناهی

زن مانده بود و داغ اسماعیل هایش


تعداد بازديد : 137
چهارشنبه 10 مهر 1392 ساعت: 23:47
نویسنده:
نظرات(1)
میکند خون بر دل ما خیزران هم به روی قلب آقا خیزران میرسد آوای حزن کودکان دختری گوید که بابا خیزرا

میکند خون بر دل ما خیزران

هم به روی قلب آقا خیزران

میرسد آوای حزن کودکان

دختری گوید که بابا خیزران

چشم ها از درد جاری میشود

دیده گانی گشته دریا خیزران

در امان بودن چه معنا میدهد

کربلا را کرده غوغا خیزران

میخورد وقتی به روی لب دگر

زخم ها را میکند وا خیزران

خواهری گوید مزن بر جان من

کرده ای غم را به دلها خیزران

نزد مادر میرود کمتر بزن

مانده در راهش چو زهرا خیزران

شاعر:جواد قدوسی


تعداد بازديد : 168
یکشنبه 22 اردیبهشت 1392 ساعت: 7:24
نویسنده:
نظرات(0)
تا قافله به شام غریبان رسیده است آرام جغدِ شوم، که مهمان رسیده است بانو اسیر ظلمی و تردید

تا قافله به  شام  غریبان رسیده  است

آرام جغدِ شوم، که مهمان رسیده است

 

بانو اسیر ظلمی و  تردید  کوفیان

این ارث سالهاست به انسان رسیده است

 

بغض انتهای جاده؟ نه ، آغاز راه بود

کشتی شکسته ای که به طوفان رسیده است

 

فریاد کن همیشه ی تاریخ درد را

چیزی بگو که چوب به دندان رسیده است

 

خون ها گواه روشنی راه بوده اند

زیبای مطلقی که به ایمان رسیده است

 

تب آتش نشسته به صحرا کبود ِ ابر

بانو صبور باش که باران رسیده است

 

مردان ظلم مست غرور همیشگی

با این گمان که قصه به پایان رسیده است

 

حسی غریب در دل ما ریشه کرده است

آن مرد سبز پوش به میدان رسیده است..

 
                                                              زهرا رسول زاده

تعداد بازديد : 136
چهارشنبه 11 اردیبهشت 1392 ساعت: 22:21
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 19
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف