می گوید از حکایت بازار رفتنش از کربلا بدونِ کس و کار رفتنش می گوید و اشاره به گودال می کند از تیر و نیزه در بدن یار رفتنش با تازیانه محمل خود

می گوید از حکایت بازار رفتنش از کربلا بدونِ کس و کار رفتنش می گوید و اشاره به گودال می کند از تیر و نیزه در بدن یار رفتنش با تازیانه محمل خود

می گوید از حکایت بازار رفتنش از کربلا بدونِ کس و کار رفتنش می گوید و اشاره به گودال می کند از تیر و نیزه در بدن یار رفتنش با تازیانه محمل خود

می گوید از حکایت بازار رفتنش از کربلا بدونِ کس و کار رفتنش می گوید و اشاره به گودال می کند از تیر و نیزه در بدن یار رفتنش با تازیانه محمل خود

می گوید از حکایت بازار رفتنش از کربلا بدونِ کس و کار رفتنش می گوید و اشاره به گودال می کند از تیر و نیزه در بدن یار رفتنش با تازیانه محمل خود
می گوید از حکایت بازار رفتنش از کربلا بدونِ کس و کار رفتنش می گوید و اشاره به گودال می کند از تیر و نیزه در بدن یار رفتنش با تازیانه محمل خود
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
می گوید از حکایت بازار رفتنش از کربلا بدونِ کس و کار رفتنش می گوید و اشاره به گودال می کند از تیر و نیزه در بدن یار رفتنش با تازیانه محمل خود

می گوید از حکایت بازار رفتنش

از کربلا بدونِ کس و کار رفتنش

می گوید و اشاره به گودال می کند

از تیر و نیزه در بدن یار رفتنش

با تازیانه محمل خود را سوار شد

می گوید از کنارِ علمدار رفتنش

یادش به خیر جاه و جلالی که داشتم

می گوید از میان خس و خوار رفتنش

می گفت از دَمی که پناهش به نیزه رفت

از لحظه ای که آه، به اجبار بُردنش

 

رضا باقریان


تعداد بازديد : 123
شنبه 04 آبان 1392 ساعت: 23:30
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف