تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
می گوید از حکایت بازار رفتنش
از کربلا بدونِ کس و کار رفتنش
می گوید و اشاره به گودال می کند
از تیر و نیزه در بدن یار رفتنش
با تازیانه محمل خود را سوار شد
می گوید از کنارِ علمدار رفتنش
یادش به خیر جاه و جلالی که داشتم
می گوید از میان خس و خوار رفتنش
می گفت از دَمی که پناهش به نیزه رفت
از لحظه ای که آه، به اجبار بُردنش
رضا باقریان
تعداد بازديد : 123
شنبه 04 آبان 1392 ساعت: 23:30
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب