افتاده بين بستري آتش گرفته با آتش غم حيدري آتش گرفته بعد از علي دانست تنها چاه كوفه راز قديمي پري

افتاده بين بستري آتش گرفته با آتش غم حيدري آتش گرفته بعد از علي دانست تنها چاه كوفه راز قديمي پري

افتاده بين بستري آتش گرفته با آتش غم حيدري آتش گرفته بعد از علي دانست تنها چاه كوفه راز قديمي پري

افتاده بين بستري آتش گرفته با آتش غم حيدري آتش گرفته بعد از علي دانست تنها چاه كوفه راز قديمي پري

افتاده بين بستري آتش گرفته با آتش غم حيدري آتش گرفته بعد از علي دانست تنها چاه كوفه راز قديمي پري
افتاده بين بستري آتش گرفته با آتش غم حيدري آتش گرفته بعد از علي دانست تنها چاه كوفه راز قديمي پري
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
افتاده بين بستري آتش گرفته با آتش غم حيدري آتش گرفته بعد از علي دانست تنها چاه كوفه راز قديمي پري

افتاده بين بستري آتش گرفته

با آتش غم حيدري آتش گرفته

بعد از علي دانست تنها چاه كوفه

راز قديمي پري آتش گرفته

باور نمي كردند مردم تا به امشب

افتادن نام آوري آتش گرفته

زينب كنار بستر او هل كرده

افتاده ياد مادري آتش گرفته

ديدند در چشمان حيدر حلقه مي زد

اشك وصال همسري آتش گرفته

پايان قصه مي رسد با فرق خوني

ساقي كنار كوثري آتش گرفته

مرهم ندارد زخم او ، جز چادري كه

خاكي شده پشت دري آتش گرفته

راز مگويش با حسين ، عباس ، زينب

حاكي شد از برگ و بري آتش گرفته

راز مگويي كه در آن يك خيمه بود و

در بين خيمه خواهري آتش گرفته

اي ابرهاي كربلا باران بباريد

روي زمين موي سري آتش گرفته

كار از هجوم آتش و دامن گذشته

انگار پاي دختري آتش گرفته

با جيغ يك كودك سريعا عمه فهميد

در پشت خيمه معجري آتش گرفته

هي بوسه بر ميداشت لبهاي كبودي

از پاره هاي هنجري آتش گرفته

شاعر: مسعود اصلاني


تعداد بازديد : 111
شنبه 21 مرداد 1391 ساعت: 10:30
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف