نیست مادر تا ببیند اشک های جاری ام نیست تا این که دهد آن مهربان دلداری ام می رود از حال و خواب از

نیست مادر تا ببیند اشک های جاری ام نیست تا این که دهد آن مهربان دلداری ام می رود از حال و خواب از

نیست مادر تا ببیند اشک های جاری ام نیست تا این که دهد آن مهربان دلداری ام می رود از حال و خواب از

نیست مادر تا ببیند اشک های جاری ام نیست تا این که دهد آن مهربان دلداری ام می رود از حال و خواب از

نیست مادر تا ببیند اشک های جاری ام نیست تا این که دهد آن مهربان دلداری ام می رود از حال و خواب از
نیست مادر تا ببیند اشک های جاری ام نیست تا این که دهد آن مهربان دلداری ام می رود از حال و خواب از
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
نیست مادر تا ببیند اشک های جاری ام نیست تا این که دهد آن مهربان دلداری ام می رود از حال و خواب از

نیست مادر تا ببیند اشک های جاری ام

نیست تا این که دهد آن مهربان دلداری ام

می رود از حال و خواب از چشم هایم می رود

خاطرات دردناکی دارم از بیداری ام

روزگاری مادر و حالا پدر شد رفتنی

غم همیشه با من است و می کند غمخواری ام

میهمان خانه ام را کوفه از دستم گرفت

تا ابد شرمنده ام کرده است "مهمانداری ام"

من بدم می آید از این کوچه های چشم تنگ

سخت باشد در چنین وضعی امانتداری ام

بعد تو کوفه به من بی احترامی می کند

نیست یک محرم نماید در غریبی یاری ام

بیست سال بعد هم باشد سرم را بشکنم

تا بیاید باز بوی تو ز خون جاری ام

دختر تو باشم و بی پرده باشد محملم

تو بگو: آیا سزاوار چنین آزاری ام؟

خطبه می خوانم ولی با غیرت لحن شما

آن زمانی که بیایم پا به پای قاری ام

گر اباالفضلت برم باشد خیالم راحت است

کوفه می داند که ناموس چنین سرداری ام

من خودم معجر رسان دختران حیدرم

کور خواهد شد نخواهد دید دشمن خواری ام

شاعر : جواد حیدری


تعداد بازديد : 123
دوشنبه 16 مرداد 1391 ساعت: 19:16
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف