مهدی رحیمی هنوز ایران به ایران بودنش قدری تفاخر داشت/ هنوز انگشتر مرسوم فیروزه نبود، انگشت دور گردن

مهدی رحیمی هنوز ایران به ایران بودنش قدری تفاخر داشت/ هنوز انگشتر مرسوم فیروزه نبود، انگشت دور گردن

مهدی رحیمی هنوز ایران به ایران بودنش قدری تفاخر داشت/ هنوز انگشتر مرسوم فیروزه نبود، انگشت دور گردن

مهدی رحیمی هنوز ایران به ایران بودنش قدری تفاخر داشت/ هنوز انگشتر مرسوم فیروزه نبود، انگشت دور گردن

مهدی رحیمی هنوز ایران به ایران بودنش قدری تفاخر داشت/ هنوز انگشتر مرسوم فیروزه نبود، انگشت دور گردن
مهدی رحیمی هنوز ایران به ایران بودنش قدری تفاخر داشت/ هنوز انگشتر مرسوم فیروزه نبود، انگشت دور گردن
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
مهدی رحیمی هنوز ایران به ایران بودنش قدری تفاخر داشت/ هنوز انگشتر مرسوم فیروزه نبود، انگشت دور گردن

 

هنوز ایران به ایران بودنش قدری تفاخر داشت/
هنوز انگشتر مرسوم فیروزه نبود، انگشت دور گردنش انگشتر دُر داشت/
هوای ابری مشهد از این خاک بدون معرفت هرشب دلی پُر داشت
خراسان چون پذیرفت از وجود خود ولایت را/به او دادند دربین تمام خاکها طعم امامت را/
نبات خاکها، باطعم سرخ و زعفرانی شهادت را/
به او دادند فیض رتبه ی خاک کف پای علی موسی الرضا بودن،تمام این سعادت را
پس از خواهر برادرهای خود مکه،مدینه با نجف با کربلا و کاظمین این خاک/
شده آغوش پرمهر علی موسی الرضا و مضجع ایرانی و نورانی عشق حسین این خاک
همین خاک...آه...روزی دیده درآغوش خود یک آسمان دارد/ 
درآغوشش علی موسی الرضا صاحب مکان و حضرت صاحب زمان دارد/
برای بوسه بر نعلین او صدها دهان دارد/
نمی دانست اما خاک مشهد ازچه میل مادری بر بوته زار زعفران دارد
مرور خاطرات خاک مشهد رفت تا روزی که آقایم عبا برداشت/
دوباره کوچه ای در خاطراتش ردپا برداشت/
اگرچه رفت دربرگشت کم کم قامتی درکوچه تا برداشت/
به قدری که برای راه رفتن هم عصا برداشت
از اینجا روضه را انگور با چشمان سبز خویش می گوید/
به سینه زهر دارد زهر، اگر با اندکی تشویش می گوید:
مرا درظرف مأمون چید بادقت/
عقب رفت و جلو آمد مرا ازهرطرف پائید بادقت/
اگر از این طرف...یا آن طرف...آری جوانب را چنین سنجید بادقت/
سپس با سوزنی درسینه ی من زهر را پاشید بادقت
کنار خوشه های دیگر انگور من می آمدم اما دلم خون بود/ 
خودم را هی کشیدم تا مبادا که مرا بردارد اما بخت یار دست ملعون بود/
بمیرم،وای از آن لحظه ای که دست من در دست مأمون بود
تعارف کرد آری لعنتی من را تعارف کرد/
بماند اینکه آقا خوب می دانست من مسموم هستم چونکه درعالم تصرف کرد/
گرفت ازدست مأمون خوشه را آقا زمان یک لحظه در جایش توقف کرد؛/
همینکه سبزی لبهای من با سرخی لبهای آقایم تصادف کرد
منی که آرزویم بوسه برخاک کف پای امامم بود/
بخشکد شانس این سان قرعه ی لبهای آقایم به نامم بود
از اینجای روایت روضه ات را کوچه می گوید/
نشسته در مدینه کوچه پای کوچه ای در طوس تا اینکه ببیند او چه می گوید
عبا بر دوش چون کشتی بی لنگر به دریا زد/
همینکه زهر دراعماق قلبش آستینش را به بالا زد
شبیه مادرش در کوچه آقا می نشست و باز بر می خاست/
به همراه امامش نیز دنیا می نشست و باز بر می خاست/
بدین سان در درونش زهر از پا می نشست و باز بر می خاست
من کوچه برایش می شدم یک راه طولانی/
من کوچه برایش می شدم مانند آن کوچه که می دانی/
وآخر کوچه ی تنگ مدینه ضرب شد در کوچه ی تنگ خراسانی
نمی دیدند مردم من چهل تا مرد را دور امام از دور می دیدم/
چهل تا مرد را با تازیانه دور او مسرور می دیدم/
گذشته از رگش زهر و به دور قلب آقا شعله ی انگور می دیدم
کشاندم من زمین را زیر پایش تا رسید آخر دم خانه/
عبا برسر غریب طوس توی حجره جان می داد مظلوم و غریبانه/
رضا ماند و جواد آمد، رسید آخر سرشمعی به روی پای پروانه

مهدی رحیمی


تعداد بازديد : 139
سه شنبه 02 دی 1393 ساعت: 19:58
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف