ز بام تيره عالم ستاره می باريد در آن شبی که دو صد ماهپاره می باريد سما ز نور حجاز روشن بود حجاز ا

ز بام تيره عالم ستاره می باريد در آن شبی که دو صد ماهپاره می باريد سما ز نور حجاز روشن بود حجاز ا

ز بام تيره عالم ستاره می باريد در آن شبی که دو صد ماهپاره می باريد سما ز نور حجاز روشن بود حجاز ا

ز بام تيره عالم ستاره می باريد در آن شبی که دو صد ماهپاره می باريد سما ز نور حجاز روشن بود حجاز ا

ز بام تيره عالم ستاره می باريد در آن شبی که دو صد ماهپاره می باريد سما ز نور حجاز روشن بود حجاز ا
ز بام تيره عالم ستاره می باريد در آن شبی که دو صد ماهپاره می باريد سما ز نور حجاز روشن بود حجاز ا
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
ز بام تيره عالم ستاره می باريد در آن شبی که دو صد ماهپاره می باريد سما ز نور حجاز روشن بود حجاز ا

ز بام تيره عالم ستاره می باريد

در آن شبی که دو صد ماهپاره می باريد

سما ز نور حجاز روشن بود

حجاز از نفس گرم عشق روشن بود

فرشته بر لب خود شور جاودانی داشت

 دعا و زمزمه بانوی آسمانی داشت

کنار کعبه به دور از نگاه نامحرم .

 به سجده مانده نماز پيمبر خاتم

نگاه منتظرش غرق يک تجلي بود

 در آن شبی که خديجه دوباره تنها بود

خديجه بود و گلی از جهان ديگر داشت

ميان سينه خود آيه های کوثر داشت

سرشک از بصرش عاشقانه جاری بود

به روی بستر و در آرزوی ياری بود

نبود محرمی و بار عشق سنگين بود

. نبود مرحمی و درد حمل شيرين بود

در آن زمان که گل غم به درد او افزود

 انيس کوچک او عاقبت زبان بگشود

ای نشسته به غم ، غم ربای جان آمد

. مريز (نريز) اشک جدايی که همزبان آمد

منم امانت يزدان، منم ترانه نور

 منم تمام تجلی بيکرانه نور

منم که روح وجود تمام آياتم

 منم که قبله جان امير ساداتم

منم که صبح ازل تا ابد از آنم شد

. همه کرانه هستی بيکرانم شد

به ذره ذره بی جان حيات بخشيدم .

. بر اين صفينه امکان ثبات بخشيدم

نبود خلق دو عالم مگر به يک نظرم

 نبود اول و آخر مگر ز خاک درم

اگر ستاره صبح سپهر ناسوتم .

. چراغ شعله فروز جهان لاهوتم

من از ديار خدايی سرشت می آيم

ز کار خلق و جهيم و بهشت می آيم

ميان پرده عصمت، ميان نور شفق

 قدم زدم به زمين از صرادقات فلق

شرافت از نفسم باشد و کرامت هم

نبوت از قدمم باشد و امامت هم

تمام جلوه حيٌُ جلی است زهرا

 تمام عشق نبی و علی است زهرا

حيات بر قدر، جلوه بر قضا دادم

 ز صبح روز ازل دل به مرتضی دادم

اگر در اين همه غربت پی مددکاری

چه حاجتی به دو عالم که فاطمه  داری

الا که رشک غبارت دل از جنان برده

دل خدا به سر زلف تو گره خورده

مديحه خانی تو با هزار داود است

که هر چه بود و نبود است بی تو نابود است

قسم به حق نمک، حق صحبت عشق

تويی خدای محبت تمام قدرت عشق
تعداد بازديد : 231
پنجشنبه 25 اسفند 1390 ساعت: 9:51
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف