|
فـلـك تـا كـي سـتـم داري روا بـا بـوتـراب آخــر
خـزان كـردي بـهـار عـمـر زهـرا در شباب آخر
دلم خون شد ز فقدانش چه سازم من بهجرانش
ز داغــش آتـش افـكـنـدي بـجـانـم بيحساب آخر
چـو بـيـنـم حـالـت افـســرده اطــفـال مـحـزونـش
شـود خـون دلـم جاري ز چــشـمـان پـر آب آخر
سراغش را ز من هر لحظه مي گيرند طـفلانش
چـگـويـم آن يـتـيـمـان غـمـيـن را در جواب آخر
چـراغ خـانـه ام خـامـوش گـرديد از پس مرگش
مـرا افـكـنـدي از داغــش بـرنـج و الـتهاب آخر
كجا عنوان كنم يارب من اين داغ و مصيبت را
كـه بـا پـهـلـوي بـشـكـسـتـه برفته نزد باب آخر
نـه تـنها من بسوزم در جهان از اين غم عظما
كه گريند از غم او تا بمحشر شيخ و شاب آخر
ايـا صــديــقــه اطـهــر ضـيــاء چـشـم پـيـغـمـبـر
ز مـا دل كـنـدي و رفـتـي به جنت با شتاب آخر
«حـياتي» تسليت گويد به مير مومنان زين غم
كـزيـن غـم اوفتـاده حضرتش در اضطراب آخر
شاعر؟؟؟تعداد بازديد : 183
پنجشنبه 25 اسفند 1390 ساعت: 9:47
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)