دیدم به خواب شمع خرابه شدی پدر

دیدم به خواب شمع خرابه شدی پدر

دیدم به خواب شمع خرابه شدی پدر

دیدم به خواب شمع خرابه شدی پدر

دیدم به خواب شمع خرابه شدی پدر
دیدم به خواب شمع خرابه شدی پدر
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
دیدم به خواب شمع خرابه شدی پدر

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

دیدم به خواب شمع خرابه شدی پدر

گفتم: چگونه بی تو شبم را سحر بُوَد ؟

گفتی: قرار آخر من با تو امشب است؛

بابا برای وصل تو، چشمم به در بُوَد

 

روزی به روی دوش عمو بود جای من

حالا به خاک سرد خرابه ست منزلم

حرف نگفته با تو بسی داشتم ولی

دیدم سر تو را و سخن مانْد در دلم

 

با دستْ اگرکه بر سرِ تو دست میکشم

سیلی زجر چشم مرا تار کرده است

این دنده ی شکسته ی پهلوی من، پدر

کار نفس کشیدن من زار کرده است

 

حالا که برلبت اثر از خیزران نشست

در راه عشق من لب خود میکنم کبود

موی سرم چو موی تو، آتش گرفته است

دختر ندیده ام که شبیه پدر نبود

 

عمّه ز راه رفتن من گریه می کند

خیلی شبیه مادر پهلو شکسته ام

بابا بیا و همره خود دخترت ببر

از دردِِ زنده ماندن بعد از تو خسته ام

 

او با کمک ز عمّه دگر راه می رود

یک دختر سه ساله و افتادگی چنین ؟

لب را گذاشت بر لب بابا و جان سپرد

پایان گرفت قصه ی دلدادگی چنین

 

وحید دکامین


تعداد بازديد : 179
سه شنبه 13 مهر 1395 ساعت: 8:53
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف