در چشم هایم تا که می شد جلوه گر طفلم با من سخن می گفت هرشب تا سحر طفلم بسکه برایش از کمالات علی گفتم خ

در چشم هایم تا که می شد جلوه گر طفلم با من سخن می گفت هرشب تا سحر طفلم بسکه برایش از کمالات علی گفتم خ

در چشم هایم تا که می شد جلوه گر طفلم با من سخن می گفت هرشب تا سحر طفلم بسکه برایش از کمالات علی گفتم خ

در چشم هایم تا که می شد جلوه گر طفلم با من سخن می گفت هرشب تا سحر طفلم بسکه برایش از کمالات علی گفتم خ

در چشم هایم تا که می شد جلوه گر طفلم با من سخن می گفت هرشب تا سحر طفلم بسکه برایش از کمالات علی گفتم خ
در چشم هایم تا که می شد جلوه گر طفلم با من سخن می گفت هرشب تا سحر طفلم بسکه برایش از کمالات علی گفتم خ
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
در چشم هایم تا که می شد جلوه گر طفلم با من سخن می گفت هرشب تا سحر طفلم بسکه برایش از کمالات علی گفتم خ

در چشم هایم تا که می شد جلوه گر طفلم
با من سخن می گفت هرشب تا سحر طفلم

بسکه برایش از کمالات علی گفتم
خوشحال بودم می شود مثل پدر طفلم

خیلی دلم می خواست قنداقش کنم، اما
از من جدا افتاد با خونِ جگر طفلم

زیر فشار در صدای محسنم آمد
با من همان جا بود که زد بال و پر طفلم

در باز شد با یک لگد، روی پرم افتاد
من باخبر بودم ولیکن بی خبر... طفلم

من تازه دستم را سپر کردم زمین خوردم
دیگر چه آمد بر سرِ این بی سپر طفلم

از چارچوبِ در نشد که فاصله گیرم
می سوختم پشت در اما بیشتر طفلم

اذن شهادت را خدا اول به محسن داد
میخ در از سینه که رد شد خورد بر طفلم

رضاباقریان

 

 

کانال تلگرام سایت حرم شاه :

https://telegram.me/harameshah2

 


تعداد بازديد : 169
سه شنبه 24 آذر 1394 ساعت: 15:47
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف