تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
ناله ای بر لبم از فرط تقلا مانده
سوختم از عطش و چشم به دریا مانده
باز دلتنگ جوادم که در این شهرِ غریب
به دلم حسرتِ یک گفتن بابا مانده
دست و پا می زنم امّا جگرم می سوزد
به لبِ سوخته ام روضه ی زهرا مانده
جان به لب می شوم و کرب و بلا می بینم
که لب کودکی از فرط عطش وا مانده
مادرش چشم به راه است که آبش بدهند
وای از حرمله آن جا به تماشا مانده
شعله ور می شوم از زهر و حرم می بینم
که در آتش دو سه تا دخترِ نو پا مانده
دختری می دود و دامن او می سوزد
ردِّ یک پنجه ولی بر رخ او جا مانده
این طرف غارت و سیلی نگاه بی شرم
آن طرف بر نوک نیزه سرِ سقّا مانده
حسن لطفی
کانال تلگرام سایت حرم شاه :
https://telegram.me/harameshah2
تعداد بازديد : 161
شنبه 21 آذر 1394 ساعت: 12:48
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب