نگاهِ خسته ی زینب ، به دشتِ عاشورا نفس نفس زد و افتاد ، دخترِ زهرا تمام شد ، همه رفتند ، او فقط مانده

نگاهِ خسته ی زینب ، به دشتِ عاشورا نفس نفس زد و افتاد ، دخترِ زهرا تمام شد ، همه رفتند ، او فقط مانده

نگاهِ خسته ی زینب ، به دشتِ عاشورا نفس نفس زد و افتاد ، دخترِ زهرا تمام شد ، همه رفتند ، او فقط مانده

نگاهِ خسته ی زینب ، به دشتِ عاشورا نفس نفس زد و افتاد ، دخترِ زهرا تمام شد ، همه رفتند ، او فقط مانده

نگاهِ خسته ی زینب ، به دشتِ عاشورا نفس نفس زد و افتاد ، دخترِ زهرا تمام شد ، همه رفتند ، او فقط مانده
نگاهِ خسته ی زینب ، به دشتِ عاشورا نفس نفس زد و افتاد ، دخترِ زهرا تمام شد ، همه رفتند ، او فقط مانده
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
نگاهِ خسته ی زینب ، به دشتِ عاشورا نفس نفس زد و افتاد ، دخترِ زهرا تمام شد ، همه رفتند ، او فقط مانده

 

نگاهِ خسته ی زینب ، به دشتِ عاشورا
نفس نفس زد و افتاد ، دخترِ زهرا

تمام شد ، همه رفتند ، او فقط مانده
میانِ خیمه ای از دود و آتش و زن ها

نشسته گوشه ی خیمه ، عزیزِ جانِ حسین
رمق نمانده برای عقیله ی طاها

شمرد یک به یکِ کودکان و زن ها را
دوتا کم است خدایا ، از این پرستوها

دوید سوی بیابان و لطمه ها میزد
برادرم ، چه کنم من در این غمِ عظما؟

نشست بر لبِ گودال و با خودش میگفت:
«حسین... بر که سپاری تو خواهرِ خود را؟»

ز فرطِ گریه ، سرش را گرفت با دستش
شنید ناله ی جانسوزِحضرتِ لیلا

خدا بخیر کند ، اضطرابِ زینب را
چقدر دردِسر و یک زنِ تک و تنها


پوریا باقری

۹۴/۸/۳


تعداد بازديد : 221
دوشنبه 04 آبان 1394 ساعت: 10:47
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف