تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
نگاهِ خسته ی زینب ، به دشتِ عاشورا
نفس نفس زد و افتاد ، دخترِ زهرا
تمام شد ، همه رفتند ، او فقط مانده
میانِ خیمه ای از دود و آتش و زن ها
نشسته گوشه ی خیمه ، عزیزِ جانِ حسین
رمق نمانده برای عقیله ی طاها
شمرد یک به یکِ کودکان و زن ها را
دوتا کم است خدایا ، از این پرستوها
دوید سوی بیابان و لطمه ها میزد
برادرم ، چه کنم من در این غمِ عظما؟
نشست بر لبِ گودال و با خودش میگفت:
«حسین... بر که سپاری تو خواهرِ خود را؟»
ز فرطِ گریه ، سرش را گرفت با دستش
شنید ناله ی جانسوزِحضرتِ لیلا
خدا بخیر کند ، اضطرابِ زینب را
چقدر دردِسر و یک زنِ تک و تنها
پوریا باقری
۹۴/۸/۳
تعداد بازديد : 221
دوشنبه 04 آبان 1394 ساعت: 10:47
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب