مهدی نظری کاش از او خبری را به پسر می بردند که برای پدرش خون جگر می بردند همه از غصه ی زندان بلا بی خ�

مهدی نظری کاش از او خبری را به پسر می بردند که برای پدرش خون جگر می بردند همه از غصه ی زندان بلا بی خ�

مهدی نظری کاش از او خبری را به پسر می بردند که برای پدرش خون جگر می بردند همه از غصه ی زندان بلا بی خ�

مهدی نظری کاش از او خبری را به پسر می بردند که برای پدرش خون جگر می بردند همه از غصه ی زندان بلا بی خ�

مهدی نظری کاش از او خبری را به پسر می بردند که برای پدرش خون جگر می بردند همه از غصه ی زندان بلا بی خ�
مهدی نظری کاش از او خبری را به پسر می بردند که برای پدرش خون جگر می بردند همه از غصه ی زندان بلا بی خ�
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
مهدی نظری کاش از او خبری را به پسر می بردند که برای پدرش خون جگر می بردند همه از غصه ی زندان بلا بی خ�

 

کاش از او خبری را به پسر می بردند
که برای پدرش خون جگر می بردند
 
همه از غصه ی زندان بلا بی خبرند
لااقل کاش به معصومه خبر می بردند
 
کاشکی عطر سلام سحر دختر را
با نسیم سحری سوی پدر می بردند
 
پیرمردی که خدا را به نظر می آورد
سجده بر خاک درش اهل نظر می بردند
 
گریه اش بوی مناجات علی را می داد
فیض از گریه ی او شام و سحر می بردند
 
آسمان ها و زمین چشمه و ابر و دریا
روزی خویش از این دیده ی تر می بردند
 
ساق پایش ترکی داشت که هی وا می شد
باز هم حمله به او داس و تبر می بردند
 
بعضی اوقات لگدها همه باهم محکم
حمله ای را سوی پهلو و کمر می بردند
 
تا مناجات سحرگاهی او قطع شود
باز با مکر زنی حوصله سر می بردند
 
باز شد چون در زندان همه با هم دیدند
از کبوتر دو سه تا تکه پر می بردند
 
آنقدر روضه در خواند که بعد از مرگش
بدنش را به روی تخته ی در می بردند

مهدی نظری

 


تعداد بازديد : 57
چهارشنبه 23 اردیبهشت 1394 ساعت: 10:01
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف