مگر ميشود بي تو هم زندگي كرد؟ وَ محض رضاي خدا بندگي كرد فقير دوعالم شده آنكسي كه بدون غمت حس دارندگي

مگر ميشود بي تو هم زندگي كرد؟ وَ محض رضاي خدا بندگي كرد فقير دوعالم شده آنكسي كه بدون غمت حس دارندگي

مگر ميشود بي تو هم زندگي كرد؟ وَ محض رضاي خدا بندگي كرد فقير دوعالم شده آنكسي كه بدون غمت حس دارندگي

مگر ميشود بي تو هم زندگي كرد؟ وَ محض رضاي خدا بندگي كرد فقير دوعالم شده آنكسي كه بدون غمت حس دارندگي

مگر ميشود بي تو هم زندگي كرد؟ وَ محض رضاي خدا بندگي كرد فقير دوعالم شده آنكسي كه بدون غمت حس دارندگي
مگر ميشود بي تو هم زندگي كرد؟ وَ محض رضاي خدا بندگي كرد فقير دوعالم شده آنكسي كه بدون غمت حس دارندگي
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
مگر ميشود بي تو هم زندگي كرد؟ وَ محض رضاي خدا بندگي كرد فقير دوعالم شده آنكسي كه بدون غمت حس دارندگي
 مگر ميشود بي تو هم زندگي كرد؟
وَ محض رضاي خدا بندگي كرد
فقير دوعالم شده آنكسي كه
بدون غمت حس دارندگي كرد
 
 
عجب آه سردي،عجب روزگاري
مگر ميشود ابر باشي نباري
من وآه و غربت،من و دور بون
و اين كهنه پيراهن يادگاري
 
گلستان بجز تو خليلي ندارد
و اين زنده ماندن دليلي ندارد
دلم قتلگاهي به عمق وجود است
اگرچه دگر اسمعيلي ندارد
 
اگر صحنه ي قتل را ديده باشي
وَ روي تني ردپا ديده باشي
تجسم بكن حال من را بداني
كه يك نيزه را در دوجا ديده باشي
 
خدا ابر را قسمت اسمان كرد
همين دور بودن مرا ناتوان كرد
غم و غصه ي دوري از چشم هايت
مرا مثل مادر ، زني قدكمان كرد
 
شاعر:محمد صادق باقي زاده

 


تعداد بازديد : 83
دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 ساعت: 11:49
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف