رضا رسول زاده این زهر سوزانده تمام پیکرم را خاکستری کرده همه بال و پرم را یک آشنا هم من در این غربت �

رضا رسول زاده این زهر سوزانده تمام پیکرم را خاکستری کرده همه بال و پرم را یک آشنا هم من در این غربت �

رضا رسول زاده این زهر سوزانده تمام پیکرم را خاکستری کرده همه بال و پرم را یک آشنا هم من در این غربت �

رضا رسول زاده این زهر سوزانده تمام پیکرم را خاکستری کرده همه بال و پرم را یک آشنا هم من در این غربت �

رضا رسول زاده این زهر سوزانده تمام پیکرم را خاکستری کرده همه بال و پرم را یک آشنا هم من در این غربت �
رضا رسول زاده این زهر سوزانده تمام پیکرم را خاکستری کرده همه بال و پرم را یک آشنا هم من در این غربت �
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
رضا رسول زاده این زهر سوزانده تمام پیکرم را خاکستری کرده همه بال و پرم را یک آشنا هم من در این غربت �

 

این زهر سوزانده تمام پیکرم را
خاکستری کرده همه بال و پرم را
 
یک آشنا هم من در این غربت ندارم
تا که گذارد روی دامانش سرم را
 
حتی جوادم نیست با دستش بگیرد
اشک روان گردیده از چشم ترم را
 
می خواستم این لحظه ی آخر ببینم
یکبار دیگر روی ماه خواهرم را
 
با صورتم خوردم زمین در کوچه ده بار
هر بار می خواندم به ناله مادرم را
 
اما طناب اینجا به دستانم نبستند
مردی نزد سیلی کنارم همسرم را
 
هیزم نیاوردند پشت خانه ی من
اینجا نسوزاندند دیوار و درم را
 
از زهر پیچیدم به خود بر خاک حجره 
دیگر نپیچیدند درهم حنجرم را
 
عمامه ام مانده، عبا مانده، کسی نیست
تا که برد پیراهن و انگشترم را  
 
آتش گرفتم، سوختم، اما ندیدم
پای برهنه بین آتش دخترم را
 
پِلکم شده مجروح وقتی که شنیدم
آن ماجرای غارت اهل حرم را

رضا رسول زاده


تعداد بازديد : 95
سه شنبه 02 دی 1393 ساعت: 19:58
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف