|
روضه گودال...
قصه ی عشق آخرش آمد
روز هجران دلبرش آمد
هر چه ترسید بر سرش آمد
ماتم یار باورش آمد
.
چه به روز برادرش آمد
.
بخدا شرح این بلا سخت است
صبر هفتاد و دو عزا سخت است
وصف این قوم بی حیا سخت است
دیدن کل ماجرا سخت است
.
چه بگویم چه بر سرش آمد
.
مسلم و عون و جعفرش هم رفت
قاسم و جون و اکبرش هم رفت
ساقی و ماه لشکرش هم رفت
روی دستش که اصغرش هم رفت
.
همه رفتند خواهرش آمد
.
از عطش رفته کودکی از حال
چه بگویم ز ناله ی اطفال
وای از آن ساعتی که در گودال
پیکرش زیر و دست و پا ، پامال
.
وقت پرواز شد پرش آمد
.
بعد اکبر چقدر پیر شدی
بعد عباس زمین گیر شدی
زخمی نیزه و شمشیر شدی
ته گودال سرازیر شدی
.
زخم هایی به پیکرت آمد
.
بین خون دست و پا مزن،بس کن
تکیه بر نیزه ها مزن،بس کن
گفتم ای بی حیا مزن ، بس کن
پیر مرد با عصا مزن ، بس کن
.
کینه ی بدر و خیبرش آمد
.
روی تل گفت خواهری ، ای وای
منم و بی برادری ای وای
لب گودال مادری ای وای
شمر...سینه... و حنجری...ای وای
.
شمر بس کن...مادرش آمد
.
.
غلام حسین \"ایمان\" دهقانیا
تعداد بازديد : 199
جمعه 16 آبان 1393 ساعت: 12:40
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)