تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
سر های وهویم را گرفته
بغضی گلویم را گرفته
از دود معجر شهر پر شد
شهر عطر وبویم را گرفته
بیزارم از بازار این شهر
شام آبرویم را گرفته
رد طناب از کوفه تا شام
روی گلویم را گرفته
چنگال زجر از پشت بابا
بدجور مویم را گرفته
دوری زده،رنگ کبودی...
مهتاب رویم را گرفته
انگار ابری روی نیزه
چشم عمویم را گرفته
وقت نماز صبح از درد
عمه وضویم را گرفته
لبها ترک خورده است،زخم است
چوبی سبویم را گرفته
زخم گلوی پاره جای...
...هرچه بگویم را گرفته...
شاعر سید مهدی سرخان
تعداد بازديد : 85
یکشنبه 04 آبان 1393 ساعت: 10:59
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب