![]()
|
دیگر توان راه در پاهای من نیست
دیگر در این دنیا گمانم جای من نیست
امشب النگو های خود را قرض کردم
بابا نبیند که النگو های من نیست
تا من نمردم سر بزن کنج خرابه
امّید ماندن هیچ در فردای من نیست
من با چه دستی در بغل گیرم سرت را
یک جای سالم بین این اعضای من نیست
من کربلا را زیر و رو کردم کجایی..؟!
جایی نمیبینی که ردّ پای من نیست
انقدر دست دشمنان تو بزرگ است
دیگر اثر از دیده ی بینای من نیست
من صورت بابای خود را میشناسم!
این صورت تو صورت بابای من نیست...!
ویرانه را آباد کردم تا بمانی
یک امشبی را پیش من بد بگذرانی
بابا نبودی عمّه ام خیلی کتک خورد
بابا نبودی زخم های ما نمک خورد
من را تو نشناسی اگر امشب ببینی
انقدر که با کعب نی جسمم محک خورد
بابا همان که تشنه ذبحت کرد آمد...
در پیش چشم تشنه ها آب خنک خورد
من بغض میکردم,چرا باران نبارید؟
بغض گلویش را گمانم که فلک خورد
خم راه رفتن های من تقصیر ناقه ست
پهلوی من چون مادرت زهرا ترک خورد
ویرانه را آباد کردم تا بمانی
یک امشبی را پیش من بد بگذرانی
شاعر : یاسین قاسمی
تعداد بازديد : 119
شنبه 03 آبان 1393 ساعت: 10:47
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(2)
این نظر توسط حمید کریمی در تاریخ 1393/08/03 و 15:09 دقیقه ارسال شده است | |||
ﺗﺎ ﺳﺮﺕ ﺑﺮ ﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ ﺍﻭﺍﺭﻩ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﯿﺎ ﻭ ﺑﺮﮔﺮﺩ
ﺗﺎ ﮐﻪ ﺩﻋﻮﺍ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻏﺎﺭﺕ ﯾﮏ ﮔﻬﻮﺍﺭﻩ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﯿﺎ ﻭ ﺑﺮﮔﺮﺩ ﺗﺎ ﮔﻠﻮﯼ ﺍﮐﺒﺮﺕ ﺍﺯ ﺩﺷﻨﻪ ﻫﺎ ﺻﺪ ﭘﺎﺭﻩ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﯿﺎ ﻭ ﺑﺮﮔﺮﺩ ﺗﺎ ﮐﻪ ﺟﺴﻤﺖ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺧﺎﮎ ﻭ ﺧﻮﻥ ﻏﻠﻄﯿﺪﻩ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﯿﺎ ﻭ ﺑﺮﮔﺮﺩ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﺕ ﺑﺎ ﻧﻌﻞ ﺍﺳﺐ ﮐﻮﻓﯿﺎﻥ ﺑﺸﮑﺴﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﯿﺎ ﻭ ﺑﺮﮔﺮﺩ ﺗﺎ ﺭﻗﯿﻪ ﺍﺯ ﻓﺮﺍﻕ ﺗﻮ ﮔﻠﯽ ﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﯿﺎ ﻭ ﺑﺮﮔﺮﺩ ﺗﺎ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﺎﺭ ﻣﻐﯿﻼﻥ ﭘﺎﯼ ﺍﻭ ﺍﺯﺭﺩﻩ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﯿﺎ ﻭ ﺑﺮﮔﺮﺩ ﺗﺎ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺧﻮﺍﻫﺮﺕ ﺭﺧﺖ ﺍﺳﯿﺮﯼ ﺑﺮ ﺗﻨﺶ ﺑﯿﺎ ﻭ ﺑﺮﮔﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺷﺎﻡ ﻭ ﮐﻮﻓﻪ ﺑﯽ ﮐﺲ ﺍﻭﺍﺭﻩ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﯿﺎ ﻭﺑﺮﮔﺮﺩ ﺍﯼ ﺣﺒﯿﺒﻢ ﺳﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﯿﺎ ﺟﺎﻥ ﺣﯿﺪﺭ ﺟﺎﻥ ﺯﻫﺮﺍ ﺑﯿﺎ ﻭﺑﺮﮔﺮﺩ |
برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید