می بافد از گیسوی بابا یش غزل ،دختر می گردد آخر بر همه ضرب المثل، دختر حی علی بابای او خیر العمل ، دختر مستی بابا، دختر بابا ، عسل دختر پیری

می بافد از گیسوی بابا یش غزل ،دختر می گردد آخر بر همه ضرب المثل، دختر حی علی بابای او خیر العمل ، دختر مستی بابا، دختر بابا ، عسل دختر پیری

می بافد از گیسوی بابا یش غزل ،دختر می گردد آخر بر همه ضرب المثل، دختر حی علی بابای او خیر العمل ، دختر مستی بابا، دختر بابا ، عسل دختر پیری

می بافد از گیسوی بابا یش غزل ،دختر می گردد آخر بر همه ضرب المثل، دختر حی علی بابای او خیر العمل ، دختر مستی بابا، دختر بابا ، عسل دختر پیری

می بافد از گیسوی بابا یش غزل ،دختر می گردد آخر بر همه ضرب المثل، دختر حی علی بابای او خیر العمل ، دختر مستی بابا، دختر بابا ، عسل دختر پیری
می بافد از گیسوی بابا یش غزل ،دختر می گردد آخر بر همه ضرب المثل، دختر حی علی بابای او خیر العمل ، دختر مستی بابا، دختر بابا ، عسل دختر پیری
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
می بافد از گیسوی بابا یش غزل ،دختر می گردد آخر بر همه ضرب المثل، دختر حی علی بابای او خیر العمل ، دختر مستی بابا، دختر بابا ، عسل دختر پیری

می بافد از گیسوی بابا یش غزل ،دختر

می گردد آخر بر همه ضرب المثل، دختر

حی علی بابای او خیر العمل ، دختر

مستی بابا، دختر بابا ، عسل دختر

 

پیری انگشتان دختر دردسر می شد

در دامنش آخر همین سر دردسر می شد

 

گیسو پریشان دید، گیسو را پریشان کرد

آهسته می نالید اما شهر گریان کرد

با چند جمله کاخ های ظلم ویران کرد

بین خرابه یک شبه جنگی نمایان کرد

 

طوری که دشمن هم کنارش از نفس افتاد

وقتی قناری حرم کنج قفس افتاد

 

می خواست از جا پا شود، پای سر بابا

یک قطره از دریا شود، پای سر بابا

در قلب بابا جا شود، پای سر بابا

شانه زند، زیبا شود، پای سر بابا

 

هرچه تقلا کرد، ازجا پا نشد آخر

انگشتهایش خوب از هم وا نشد آخر

 

سر روی پایش بود، پایش درد می آمد

دندان شیری نیست، جایش درد می آمد

بی گوشواره گوش هایش درد می آمد

لمس نسیم از زخمهایش درد می آمد

 

با درد های چند روزش بین تب می سوخت

از حرف های نیزه دار بی ادب می سوخت

 

می گفت بابا بر زنان بد دهان لعنت

بر چشم های هیز خولی و سنان لعنت

بر خنده های تلخ جمع کودکان لعنت

اصلا ولش کن، راستی بر خیزران لعنت

 

با دستهایش شانه می زد باز مویش را

دارد نواز می کند زیر گلویش را

 

آهی کشید و گفت بابا آه پهلویم

عمه نگاهم می کند، باشد نمی گویم

نازم کنی می سوزد از ریشه سر و مویم

شانه نمی گردد شبیه قبل گیسویم

 

بابا شنیدی یک شب صحرایی من را

حالا تماشا کن رخ زهرایی من را

 

تو قول دادی تا ابد بابای من باشی

هر شب که می خوابم خودت لالای من باشی

ماهی تو باشم تو هم دریای من باشی

اصلا نمی گویم بیایی جای من باشی

 

یک شب برایت قصه می گویم تو لالاکن

امشب بیا و بند های قلب من وا کن

 

شاعر: محمد علي رضاپور


تعداد بازديد : 85
سه شنبه 29 مهر 1393 ساعت: 12:53
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف