تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
سبو
یاد آن روزی که من بوسه زدم بر آن گلو
خیز و تا گویم به تو شرحِ غمم را مو به مو
بسکه خوردم کعبِ نی از دشمنان بی حیا
همچو زهرا مادرم میگیرم از قبرِ تو رو
میکشم خود را به خاک و میرسانم پیش تو
بسکه گشتم من به دنبال سر تو کو به کو
گفتههایم بیشمار و غصههایم بیعدد
ای دلیلِ صبرِ من! برخیز بهرِ گفتگو
من نمیگویم غم خود را، تو اوّل کن شروع
خیز و با رگهای خود از خنجر و حنجر بگو
طاقتم گشته تمام و عمرِ من در انتها
کاسهی خالی دل آوردهام نزدِ سبو
هر چه میخواهی بخواه از من عزیزِ مادرم
لیک احوالِ رقیه از من مضطر مجو
تعداد بازديد : 223
جمعه 16 دی 1390 ساعت: 8:28
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب