|
اصحاب امام حسین(ع)-جناب حبیب بن مظاهر
حبیبـم مـن حبیبـم مـن حبیب آل طاهایم
محبت سیل خون گردید و جاری شد به سیمایم
نه تنها لالهگون کردم ز خون خود محاسن را
کمر بستم که از خون شستوشو گردد سراپایم
حبیبم من حبیبم من که از محبوب خـود باشد
هـزاران زخـم تیـر و نیـزه و خنجـر تمنـایم
حبیبم من حبیبم من به شوق مرگ میخندم
که میغلتم به خون خـویش، پیش چشم مولایم
حبیبم من حبیبم من که دیشب دختر زهرا
دعایـم کـرده تـا صـورت ز خون سر بیارایم
حبیبم من حبیبم من که چون پروانۀ عاشق
نباشـد لحظــهای از آتـش سوزنـده پروایـم
حبیبم من حبیبم من غلام یـوسف زهرا
کـه آقایی بـه خلـق عالـمی بخشیـده آقایـم
حبیبم من کـه مولایـم برایـم نامـه بنـوشته
که جان و سر بگیرم بر کف و بر یاریاش آیم
حبیبم من حبیبم من که گیرم دست «میثم» را
به این اشعار جانسوزش شفیعش نزد زهرایم
تعداد بازديد : 641
یکشنبه 27 مهر 1393 ساعت: 6:05
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(54)
این نظر توسط اصغر رضامند تخلص حق در تاریخ 1394/02/21 و 0:41 دقیقه ارسال شده است | |||
((شافع خوبان))
اصغر رضامند(حق) از تبریز هـم یـاور قـرآن، عـلـی (ع) هـم عـا شق جانـان، علی(ع) او شـاهــد مـعــراج دیــن آرنــده ی ایـمـان ، عـلی (ع) او مـرشـد ومـولی ماست چون سا لکِ عـرفـان،علی (ع) او فــاتـحِ ، خـیـبــر ، احــد دربـیـشه ی شـیـران، علی(ع) دردخـمـه ی ،افـســونگـری چون مـنطق وبرهـان علـی(ع) او هـمسـر، بـنـت الـنــّبــی هـم شـافـعِ خـوبـان،عـلی(ع) ای کــوفـه ی پـیـمان شکـن ایـن دیـده ی گـریـان، علی(ع) ای کـاسـه ی صبـرم شـکـن بـرخون شده غلطان،عـلی(ع) اوکشته ی عدل است وبس هـم عـا دل، دوران، عـلـی(ع) درمـسنـد وهـم مهـتریـست هم سفره ی بی نـان علی(ع) ظالـم کـش او، ذوالـفـقـا ر هـم مـرحـم ودرمان ،عـلی(ع) امـشـب شب ،عـاشــق بـود چون راحل رضـوان، عـلی (ع) در گـلـشــن ، ا ســلام نـاب چون سوسن وریحان،علی(ع) در عــرصـه ی، دل دادگـی فـرمان بـر، فـرمان ،عـلی (ع) گـنجـیـنــه ی ، اســرار حـقّ چـون سایه ی یزدان،عـلی (ع) پرورده ی پیغمـبر(ص)اسـت چـون نـایـب ایـشـان ،عـلی(ع) بـر د یــده ی دل کــن ،نـظـر (حقّـا) سر وسـامان ،عـلی(ع) ******** (( کربلا تکرار مردی)) اصغر رضامند(حق) از تبریز من میان بی نشانی ها ،نشان ازچهره ی خورشید تابان دیده ام من میان آتش ودود وجنون، دستان خون آلود مستان دیده ام کوفـه و پیمـان شکستن ، کربلا تکرارِ مـردی من حقیقت را به بند شهوت قوم دو رویان دیده ام عشـق را در سـرزمیـن بی وفـایی، سر زدنـد من میـان خیمـه ها اشـک یتـیمـان دیده ام تشنه لبهای حسین (ع) واهـل بیتِ مصطفی در کـنـار نهــر الـقـم، بـا وفـایـان دیـده ام چون شجاعت را،صبوری را اسارت می برند من عطش را درمیانِ حسرت واندوه یاران دیده ام آه ای، مـه روی، نگار نـازنـیـن ، خـونِ خـدا من به (حق)چون عرشیان را چهره گریان دیده ام |
برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید