یا ساقی العطاشا... دوراین باده مست بسیــار است تشنه ي خود پرست بسیار است در مسیر سقوط قامت او ارتفاعات پست بسیار است پای آهوی چشم او پر خار �

یا ساقی العطاشا... دوراین باده مست بسیــار است تشنه ي خود پرست بسیار است در مسیر سقوط قامت او ارتفاعات پست بسیار است پای آهوی چشم او پر خار �

یا ساقی العطاشا... دوراین باده مست بسیــار است تشنه ي خود پرست بسیار است در مسیر سقوط قامت او ارتفاعات پست بسیار است پای آهوی چشم او پر خار �

یا ساقی العطاشا... دوراین باده مست بسیــار است تشنه ي خود پرست بسیار است در مسیر سقوط قامت او ارتفاعات پست بسیار است پای آهوی چشم او پر خار �

یا ساقی العطاشا... دوراین باده مست بسیــار است تشنه ي خود پرست بسیار است در مسیر سقوط قامت او ارتفاعات پست بسیار است پای آهوی چشم او پر خار �
یا ساقی العطاشا... دوراین باده مست بسیــار است تشنه ي خود پرست بسیار است در مسیر سقوط قامت او ارتفاعات پست بسیار است پای آهوی چشم او پر خار �
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
یا ساقی العطاشا... دوراین باده مست بسیــار است تشنه ي خود پرست بسیار است در مسیر سقوط قامت او ارتفاعات پست بسیار است پای آهوی چشم او پر خار �

یا ساقی العطاشا...

دوراین باده مست بسیــار است

تشنه ي خود پرست بسیار است

در مسیر سقوط قامت او

ارتفاعات پست بسیار است

پای آهوی چشم او پر خار

در رکابش نشست بسیار است

مشک او شد هزار رشته قنات

احتمال شکست بسیار است

تاسرش را به آسمان ببرند

نیزه و دار و بست بسیار است

می شود پرچمش بلند انگار

دست بالای دست بسیار است

ای فرات! آه خانه ات آباد

دست او دست دشمنش افتاد

بر زمین خورد تا کتل، از دست

خورد رو دست بی محل، از دست

بی قرار حرم نشست از پا

گفت مرثیه خوان غزل، از دست

قاسم آب بود اما حیف

پا شد احلی من العسل، از دست

کاش حالا که مشک را بردند

می گذشتند لااقل، از دست

دیده شد روی دست های همه

روضه ای باز و مستدل، از دست

دست می رفت تا رود بعداً

امنیت حول و حوش تل، از دست

این همه دست دست کردن آب

عـــاقبت کار داد دست رباب

آسمان شد سیاه با چادر

شد زمین خون و شد هوا چادر

آسمان شد سیاه با چادر

می کشیدند بی هوا چادر

آسمان شد سیاه با چادر

بس که شد بی هوا، هوا چادر

از سر هرکسی که سیلی خورد

یا که معجر پرید یا چادر

دامن دختری درآتش سوخت

برسرش زد که عمه چا چادر

هرکسی می دوید می افتاد

بس که پیچید دور پا چادر

با تعارف به زجر می گفتند

دست خالی نرو!  بیا! چادر

غرفه داران شام فهمیدند

بوده سوغات کربلا چادر

روی نی بود  با پری ها باز

روضه ها باز، روسری ها باز

 

رضا دین پرور


تعداد بازديد : 297
شنبه 26 مهر 1393 ساعت: 15:07
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف