مرهمی نیست که بر تاول پا بگذارم مانده ام بر روی زخمم چه دوا بگذارم دوستدارم که کنار سر تو جان بدهم نام خود را به کنار شهدا بگذارم شام را با �

مرهمی نیست که بر تاول پا بگذارم مانده ام بر روی زخمم چه دوا بگذارم دوستدارم که کنار سر تو جان بدهم نام خود را به کنار شهدا بگذارم شام را با �

مرهمی نیست که بر تاول پا بگذارم مانده ام بر روی زخمم چه دوا بگذارم دوستدارم که کنار سر تو جان بدهم نام خود را به کنار شهدا بگذارم شام را با �

مرهمی نیست که بر تاول پا بگذارم مانده ام بر روی زخمم چه دوا بگذارم دوستدارم که کنار سر تو جان بدهم نام خود را به کنار شهدا بگذارم شام را با �

مرهمی نیست که بر تاول پا بگذارم مانده ام بر روی زخمم چه دوا بگذارم دوستدارم که کنار سر تو جان بدهم نام خود را به کنار شهدا بگذارم شام را با �
مرهمی نیست که بر تاول پا بگذارم مانده ام بر روی زخمم چه دوا بگذارم دوستدارم که کنار سر تو جان بدهم نام خود را به کنار شهدا بگذارم شام را با �
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
مرهمی نیست که بر تاول پا بگذارم مانده ام بر روی زخمم چه دوا بگذارم دوستدارم که کنار سر تو جان بدهم نام خود را به کنار شهدا بگذارم شام را با �

مرهمی نیست که بر تاول پا بگذارم

 مانده ام بر روی زخمم چه دوا بگذارم

 دوستدارم که کنار سر تو جان بدهم

نام خود را به کنار شهدا بگذارم

شام را با رجز گریه به هم میریزم

 محشری بایدم ازخویش به جا بگذارم

 آنقدر زخم به روی لب تو هست که من

 مانده ام تا که لبم را به کجا بگذارم

 میکشم دست به روی تو و بر موی خودم

 میل دارم که زخون تو حنا بگذارم

 باورم نیست که باید بروم از شام و...

 روی این خاک سر پاک تو را بگذارم

 

شاعر : محمد حسن بیاتلو


تعداد بازديد : 127
پنجشنبه 24 مهر 1393 ساعت: 12:44
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف