بغداد هم از حال و روزش بی خبر بود تنها تر از تنها و قلبش پرشرر بود در کنج حجره بی کس و بی یار و مونس دور از وطن افتاده و خونین جگر بود در حجره ی

بغداد هم از حال و روزش بی خبر بود تنها تر از تنها و قلبش پرشرر بود در کنج حجره بی کس و بی یار و مونس دور از وطن افتاده و خونین جگر بود در حجره ی

بغداد هم از حال و روزش بی خبر بود تنها تر از تنها و قلبش پرشرر بود در کنج حجره بی کس و بی یار و مونس دور از وطن افتاده و خونین جگر بود در حجره ی

بغداد هم از حال و روزش بی خبر بود تنها تر از تنها و قلبش پرشرر بود در کنج حجره بی کس و بی یار و مونس دور از وطن افتاده و خونین جگر بود در حجره ی

بغداد هم از حال و روزش بی خبر بود تنها تر از تنها و قلبش پرشرر بود در کنج حجره بی کس و بی یار و مونس دور از وطن افتاده و خونین جگر بود در حجره ی
بغداد هم از حال و روزش بی خبر بود تنها تر از تنها و قلبش پرشرر بود در کنج حجره بی کس و بی یار و مونس دور از وطن افتاده و خونین جگر بود در حجره ی
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
بغداد هم از حال و روزش بی خبر بود تنها تر از تنها و قلبش پرشرر بود در کنج حجره بی کس و بی یار و مونس دور از وطن افتاده و خونین جگر بود در حجره ی

بغداد هم از حال و روزش بی خبر بود

تنها تر از تنها و قلبش پرشرر بود

در کنج حجره بی کس و بی یار و مونس

دور از وطن افتاده و خونین جگر بود

در حجره ی خود کربلایی را بنا کرد

از هرکه فکرش راکنی او تشنه تر بود

از غربتش دیگر نمیگویم که یارش

تنها همین چندتا کنیز دور و بر بود

در بین سوت و کل کشیدن های ممتد

فریادها و ضجه هایش بی اثر بود

وقتی که دیگر رو به سوی قبله خوابید

در آرزوی دیدن روی پسر بود

آن روز از داغش گریبان چاک میداد

وقتی که جان میداد بابایش اگر بود

آمد سرش از روی خاک حجره برداشت

آن مادری که دست هایش بر کمر بود

سربسته میگویم که جای شکر دارد

وقتی که جنس سایه بانش بال و پر بود

 

شاعر : علیرضا خاکساری


تعداد بازديد : 77
چهارشنبه 02 مهر 1393 ساعت: 9:26
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف