روضه شهادت امام جواد(ع)
یک جوان غریب و یک شهری
که ز پیر و جوان مقابل اوست
مَحرم هرکسی همسر اوست
همسر این جوان ، قاتل اوست
.
چو دلت که به داغ خون کردند
جگرت را به زهر پاشیدند
ناله از زجر زهر میکردی
و به هر ناله ی تو خندیدند
.
آنچنان زهر ، زهر خود را ریخت
که به جسمت دگر توان نرسد
پشت در هلهله بپا کردند
که صدایت به این و آن نرسد
.
ای بهار رضا ،خزان شده ای
تو کجا و نشانه ی پیری؟
وسط حجره ی غریبی خود
داری انگار روضه میگیری
.
روضه ای از جفای همسر خود
از غم غربتت سخن داری
هِی به یاد مدینه می افتی
زیر لب ذکر یا حسن داری
.
از لبت ، پاره پاره ی جگرت
لخته لخته بر آستین می ریخت
پیش لبهای تشنه از عطشت
کاسه ی آب بر زمین میریخت
.
پیکرت را کشان کشان تا بام
تا که بردند، رفته ای از حال
یادت افتاد روضه ای دیگر
« سر گودال تا ته گودال »
.
پیکر تو سه روز بر روی بام
این خودش انتهای درد و غم است
باز هم جای شُکرش هست
بر روی بام ، ریگ داغ کم است
.
خواهرت نیست تا ببیند که
ز قفا از تن تو سر بزنند
فاصله کم کنند و یک قدمیت
نیزه ها را دقیق تر بزنند
.
سَرِ آخر کفن شدی آقا
بوریایی دگر نشد کفنت
سرِ پیراهن تو دعوا نیست
و ده انگشت هست در بدنت
.
ایمان دهقانیا
که ز پیر و جوان مقابل اوست
مَحرم هرکسی همسر اوست
همسر این جوان ، قاتل اوست
.
چو دلت که به داغ خون کردند
جگرت را به زهر پاشیدند
ناله از زجر زهر میکردی
و به هر ناله ی تو خندیدند
.
آنچنان زهر ، زهر خود را ریخت
که به جسمت دگر توان نرسد
پشت در هلهله بپا کردند
که صدایت به این و آن نرسد
.
ای بهار رضا ،خزان شده ای
تو کجا و نشانه ی پیری؟
وسط حجره ی غریبی خود
داری انگار روضه میگیری
.
روضه ای از جفای همسر خود
از غم غربتت سخن داری
هِی به یاد مدینه می افتی
زیر لب ذکر یا حسن داری
.
از لبت ، پاره پاره ی جگرت
لخته لخته بر آستین می ریخت
پیش لبهای تشنه از عطشت
کاسه ی آب بر زمین میریخت
.
پیکرت را کشان کشان تا بام
تا که بردند، رفته ای از حال
یادت افتاد روضه ای دیگر
« سر گودال تا ته گودال »
.
پیکر تو سه روز بر روی بام
این خودش انتهای درد و غم است
باز هم جای شُکرش هست
بر روی بام ، ریگ داغ کم است
.
خواهرت نیست تا ببیند که
ز قفا از تن تو سر بزنند
فاصله کم کنند و یک قدمیت
نیزه ها را دقیق تر بزنند
.
سَرِ آخر کفن شدی آقا
بوریایی دگر نشد کفنت
سرِ پیراهن تو دعوا نیست
و ده انگشت هست در بدنت
.
ایمان دهقانیا