|
حسین جان نفسی ده که از تو دم بزنم
نفس بـده که دم از اینکه نـوکرم بزنم
دوباره آمده ام بین روضه ات ارباب..
نشسته ام که به این سینه رنگ غم بزنم
سلامِ بر تو شده رزق و روزیم تا باز
دخـیل اشـک به چشمان مضطرم بزنم
دلم هـوایی کـرب وبلاست، بـدجوری
هـوس نمـوده سـری گـوشـۀ حرم بزنم
مرا به کرب و بلایت نمی بـری آقا؟
چقدر سنگ صبوری به این دلم بزنم
چه می شود که بیایم دوباره پابوست
به دور مرقد شش گوشه ات قدم بزن
اگـر چـه لایـق لـطـف تـو نیسـتم اما
دوباره قسمت من شد که از تو دم بزنم
هـمین که باز مرا راه داده ای کافی ست
فـدای لطف تـو ممنونتیم و حرفی نیست
فـدای پیـکر در خـون تپیده ات ارباب
فـدای راس به نیزه کشیده ات ارباب
چه دیـد خـواهر مظلـومه ات برابر تو
فدای حنجر رگ رگ بریده ات ارباب
رقیه دید که انگشترت به غـارت رفت
شده است خیره به انگشت چیده ات ارباب
چقدر بر بدنت جای زخم شمشیر است
فــدای پـیـکر پــاک دریـده ات ارباب
صدای \"وا ولــدی وا حـسـین\" مـی آید
رسیـده مـادر قـامـت خـمیـده ات ارباب
جلـوی چشم تو ناموستان اسارت رفت
فـدای خـون به دیـده رسـیـده ات ارباب
رباب و زینب و بازار شـام و.. واویـلا
چه کرد با دل از کف رهیده ات ارباب
مـحـمـدبـنـواری(مـهـاجـر)
تعداد بازديد : 269
یکشنبه 12 مرداد 1393 ساعت: 10:43
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)