مقصود عشق حس شعوری خدایی است ابزار عشق عقل و دل کبریایی است عشقی که ابتدای ازل ابتدای اوست عشقی که مرز نقطه بی انتهایی است ننگ است پیش غ

مقصود عشق حس شعوری خدایی است ابزار عشق عقل و دل کبریایی است عشقی که ابتدای ازل ابتدای اوست عشقی که مرز نقطه بی انتهایی است ننگ است پیش غ

مقصود عشق حس شعوری خدایی است ابزار عشق عقل و دل کبریایی است عشقی که ابتدای ازل ابتدای اوست عشقی که مرز نقطه بی انتهایی است ننگ است پیش غ

مقصود عشق حس شعوری خدایی است ابزار عشق عقل و دل کبریایی است عشقی که ابتدای ازل ابتدای اوست عشقی که مرز نقطه بی انتهایی است ننگ است پیش غ

مقصود عشق حس شعوری خدایی است ابزار عشق عقل و دل کبریایی است عشقی که ابتدای ازل ابتدای اوست عشقی که مرز نقطه بی انتهایی است ننگ است پیش غ
مقصود عشق حس شعوری خدایی است ابزار عشق عقل و دل کبریایی است عشقی که ابتدای ازل ابتدای اوست عشقی که مرز نقطه بی انتهایی است ننگ است پیش غ
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
مقصود عشق حس شعوری خدایی است ابزار عشق عقل و دل کبریایی است عشقی که ابتدای ازل ابتدای اوست عشقی که مرز نقطه بی انتهایی است ننگ است پیش غ

مقصود عشق حس شعوری خدایی است

ابزار عشق عقل و دل کبریایی است

 

عشقی که ابتدای ازل ابتدای اوست

عشقی که  مرز نقطه  بی انتهایی است

 

ننگ است پیش غیر اگر دست سائلی

درپیش عشق رتبه شاهی گدایی است

 

هفت آسمان غبار قدم های عاشق است

آن عاشقی که سینه او مجتبایی است

 

خوشبخت آن دلی که  اسیر حسن شود

خوشبخت تر سری که به عشقش هوایی است

 

گشتم به هرکجا که کنم وصف این کلام

تفسیر عشق نام حسن گشت والسلام

 

تو آمدی  و آیه رحمت شروع شد

سرسبز شد جهان و طراوت شروع شد

 

بستیم سوی  چشم تو قدقامت صلات

عاشق شدن به نیت قربت شروع شد

 

برخواسنی تمام جهان  پای تو نشست

با قامت تو روز قیامت شروع شد

 

تا  همنشین سائل  بی بال و پر شدی

بین گدا و شاه رفاقت شروع شد

 

آقا هزارو یک شب عمر جهان گذشت

از پیچ زلف تازه حکایت شروع شد

 

تازه شروع قصه ما پر کشیدن است

یک جرعه  از سبوی حسن سرکشیدن است

 

افطار شد چه خوب خداوند سفره چید

خرمای  سفره رمضان علی رسید

 

کوتاه شد اگر چه , ولی عرض تهنیت

هفت آسمان به قامت تو جامه ای برید

 

هرکس که دید چشم تورا گفت این بُود

شیرین ترین رطب که زبان بشر چشید

 

باز است دستهای تو از بس برای خلق

هرگز کسی به پیش  تو  مشت توراندید

 

حی علی الکریم وعلی العشق  سر دهم

وقت نماز سائلی  عاشقان رسید

 

درحلقه های زلف تو عالم اسیر شد

هرکس اسیر عشق  حسن شد امیر شد

 

بگذار تا که باغ شما را  چمن شوم

یعنی که با غبار رهت هم وطن شوم

 

یک عمر مزد نوکری ام را نخواستم

بگذاربا لباس غلامی کفن شوم

 

من غرق در توام اثری نیست از خودم

یک لحظه هم مباد کمی خویشتن شوم

 

شکر خدا کما ل نعم شد نصیب من

تا نوکر حسین  وگدای حسن شوم

 

وقتی به سوی تربت تو می دهم سلام

از غصه مزار تو غرق محن  شوم

 

دستم به روی سینه  زدم  تا بقیع بال

خواهم زیارتت بکنم با پر خیال

 

آقا سلام برتو  و آن تربت غریب

اقا سلام بر تو و آن قسمت غریب

 

ای کاش شمع میشدم آقا که لحظه ای

روشن شود ز شعله ام ان ظلمت غریب

 

تنها به  پشت پنجره های بقیع  تو

باگریه آه میکشم از حسرت غریب

 

غربت زلحظه  لحظه عمر تو جاری است

کوه از کمر شکسته از این قسمت غریب

 

از لحظه ای که موی سرت را سپید کرد

در کوچه مانده بودی آن غیرت غریب

 

یک کوچه بود و مادر و راهی که بسته شد

دستی رسید و حرمت زهرا شکسته شد

شاعر: موسي عليمرادي


تعداد بازديد : 191
جمعه 20 تیر 1393 ساعت: 19:57
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف