اشعار شهدا و دفاع مقدس - محمد امین سبکبار پسرم وقت درد و دل داری؟ که هوایم دوباره بارانی است حال و روز تو را نمی دانم حال و روزم همانکه می دانی

اشعار شهدا و دفاع مقدس - محمد امین سبکبار پسرم وقت درد و دل داری؟ که هوایم دوباره بارانی است حال و روز تو را نمی دانم حال و روزم همانکه می دانی

اشعار شهدا و دفاع مقدس - محمد امین سبکبار پسرم وقت درد و دل داری؟ که هوایم دوباره بارانی است حال و روز تو را نمی دانم حال و روزم همانکه می دانی

اشعار شهدا و دفاع مقدس - محمد امین سبکبار پسرم وقت درد و دل داری؟ که هوایم دوباره بارانی است حال و روز تو را نمی دانم حال و روزم همانکه می دانی

اشعار شهدا و دفاع مقدس - محمد امین سبکبار پسرم وقت درد و دل داری؟ که هوایم دوباره بارانی است حال و روز تو را نمی دانم حال و روزم همانکه می دانی
اشعار شهدا و دفاع مقدس - محمد امین سبکبار پسرم وقت درد و دل داری؟ که هوایم دوباره بارانی است حال و روز تو را نمی دانم حال و روزم همانکه می دانی
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
اشعار شهدا و دفاع مقدس - محمد امین سبکبار پسرم وقت درد و دل داری؟ که هوایم دوباره بارانی است حال و روز تو را نمی دانم حال و روزم همانکه می دانی

اشعار شهدا و دفاع مقدس

 

 

 

پسرم وقت درد و دل داری؟
که هوایم دوباره بارانی است
حال و روز تو را نمی دانم
حال و روزم همانکه می دانی است


چقدر طول می کشد امشب
به گمانم سحر نخواهد شد
شرح موی سپید مادر تو
به همین مختصر نخواهد شد

بگذار پیش از اینکه با دل تو
حرفی از غصه ها بگویم من
با کمی اشک و گوشهء چادر
روی ماه تو را بشویم من

با همین بوسه از روی عکست
کام خود را عسل کنم مادر
در خیالم همیشه می خواهم
که خودت را بغل کنم مادر

خاطرت هست لحظهء رفتن
 آمدی مهربان در آغوشم
عطر پیراهنت به یادم هست
خنده ات کی شود فراموشم

چند سال است که رفته ای و هنوز
چشم در راهم ای گل پرپر
هر کسی زنگ خانه را بزند
به گمانم تو آمدی دیگر...

تو کجایی که از تنت حتی
یک نشانی و یک پلاکی نیست
استخوانی ? چفیه ای ? عکسی
ردپا یا که مشت خاکی نیست

تو کجایی که هر شب جمعه
من نگردم بهشت زهرا را
تو کدامین شهید گمنامی
 تو بگو پاسخ معما را

تو کجایی عصای پیری من
باری از دوش خسته ام کم کن
خبری از شهادتت برسان
پسرم مادر شهیدم کن

راستی کسی به توگفته
مادرت بسکه خون دلها خورد
کم کم از دوری تو دق کرد و
گل چادر نماز او پژمرد

پدرت را خدا بیامرزد
مثل یعقوب ماجرایی داشت
گریه می کرد در غمت اما
 در دل خویش کربلایی داشت

گریه می کرد قد رعنا را
گریه می کرد آه بابا را
لحظه ای بی قرار می شد و بعد
گریه می کرد ارباًاربا را ...

بی سبب نیست هر زمان هرجا
خوانده اند روضه ی جوانش را
با تمام وجود حس کردم
تو علی اکبری و من لیلا

لحظه های نماز صبح است و
جا نمازم به دست لرزانم
رو به قبله سلام خواهم داد
به امام غریب و عطشانم ...

 


***محمد امین سبکبار***

 

 

از وبلاگ وزین تیشه های اشک


تعداد بازديد : 79
جمعه 13 تیر 1393 ساعت: 13:59
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف