عباس... ابروا تو مرا سمت مصلی می کِشد گریه چشمان تو راهی دریا می کِشد از خجالت آب گشتی تا که دیدی دختری عکس مشکی را بروی خاک صحرا می کِشد ماه

عباس... ابروا تو مرا سمت مصلی می کِشد گریه چشمان تو راهی دریا می کِشد از خجالت آب گشتی تا که دیدی دختری عکس مشکی را بروی خاک صحرا می کِشد ماه

عباس... ابروا تو مرا سمت مصلی می کِشد گریه چشمان تو راهی دریا می کِشد از خجالت آب گشتی تا که دیدی دختری عکس مشکی را بروی خاک صحرا می کِشد ماه

عباس... ابروا تو مرا سمت مصلی می کِشد گریه چشمان تو راهی دریا می کِشد از خجالت آب گشتی تا که دیدی دختری عکس مشکی را بروی خاک صحرا می کِشد ماه

عباس... ابروا تو مرا سمت مصلی می کِشد گریه چشمان تو راهی دریا می کِشد از خجالت آب گشتی تا که دیدی دختری عکس مشکی را بروی خاک صحرا می کِشد ماه
عباس... ابروا تو مرا سمت مصلی می کِشد گریه چشمان تو راهی دریا می کِشد از خجالت آب گشتی تا که دیدی دختری عکس مشکی را بروی خاک صحرا می کِشد ماه
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
عباس... ابروا تو مرا سمت مصلی می کِشد گریه چشمان تو راهی دریا می کِشد از خجالت آب گشتی تا که دیدی دختری عکس مشکی را بروی خاک صحرا می کِشد ماه

عباس...

ابروا تو مرا سمت مصلی می کِشد

گریه چشمان تو راهی دریا می کِشد

از خجالت آب گشتی تا که دیدی دختری

 عکس مشکی را بروی خاک صحرا می کِشد

ماه جایش آسمان است علتش اینست اگر

آسمان دارد تو را بالا و بالا می کِشد

یک عمود آهنی آمد سرت پاشیده شد

ناله ات ام البنین را دارد اینجا می کِشد

راهزن هایی که دور پیکرت حلقه زدند

کارشان در علقمه دارد به دعوا می کِشد

تا رسیدم پیش تو دیدم که یک دست کبود

یک به یک از پیکر تو تیرها را می کِشد

سینه و پهلوی تو بوی مدینه می دهد

می کِشی درد عجیبی را که زهرا می کِشد

رفتی و با رفتنت ای پاسبان خیمه ها

نانجیبی معجر از سرهای زن ها می کِشد

افتادن تو از اسب در خیمه کرده تاثیر

از داغ تو برادر کردی برادرت پیر

من دستهایت اما از خاک بر گرفتم

داغت شکست پشتم اکنون تو دست من گیر


تعداد بازديد : 113
شنبه 23 فروردین 1393 ساعت: 20:39
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف