وسط كوچه راهتان را بست از خدا هم حيا نكرد اصلاً پاره كرد آن قَباله را ملعون به همين اكتفا نكرد اصلاً سرتان داد ميزد و ميگفت: خون به چشم ِ ا�

وسط كوچه راهتان را بست از خدا هم حيا نكرد اصلاً پاره كرد آن قَباله را ملعون به همين اكتفا نكرد اصلاً سرتان داد ميزد و ميگفت: خون به چشم ِ ا�

وسط كوچه راهتان را بست از خدا هم حيا نكرد اصلاً پاره كرد آن قَباله را ملعون به همين اكتفا نكرد اصلاً سرتان داد ميزد و ميگفت: خون به چشم ِ ا�

وسط كوچه راهتان را بست از خدا هم حيا نكرد اصلاً پاره كرد آن قَباله را ملعون به همين اكتفا نكرد اصلاً سرتان داد ميزد و ميگفت: خون به چشم ِ ا�

وسط كوچه راهتان را بست از خدا هم حيا نكرد اصلاً پاره كرد آن قَباله را ملعون به همين اكتفا نكرد اصلاً سرتان داد ميزد و ميگفت: خون به چشم ِ ا�
وسط كوچه راهتان را بست از خدا هم حيا نكرد اصلاً پاره كرد آن قَباله را ملعون به همين اكتفا نكرد اصلاً سرتان داد ميزد و ميگفت: خون به چشم ِ ا�
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
وسط كوچه راهتان را بست از خدا هم حيا نكرد اصلاً پاره كرد آن قَباله را ملعون به همين اكتفا نكرد اصلاً سرتان داد ميزد و ميگفت: خون به چشم ِ ا�
وسط كوچه راهتان را بست

از خدا هم حيا نكرد اصلاً

پاره كرد آن قَباله را ملعون

به همين اكتفا نكرد اصلاً

 

سرتان داد ميزد و ميگفت:

خون به چشم ِ ابوتراب كنم

هرچقَدر كينه از علي دارم

همه را با زنش حساب كنم

 

يكنفر لات هم نبود آنجا؟!

كه بگويد به زن نزن سيلي

با كفِ دست و پشتِ دستِ چپش

دو كشيده زد و شدي نيلي

 

ضربِ دستش چقَدر سنگين بود!

بر زمين گوشواره ات افتاد

صورتَت زير ِ هاله اي رفت و

ماهِ حيدر ستاره ات افتاد

 

پيش چشم حسن چرا زدنت؟!

مجتبايت مگر غرور نداشت

غم ناموس را چكار كند؟!

كاش در كوچه او حضور نداشت

 

چادرت را تكاند و با گريه

زود از رويِ خاك جمعت كرد

تا به خانه عصاي دستت شد

مثل پروانه گشت و شمعت كرد...

شاعر: رضا قرباني

 


تعداد بازديد : 71
شنبه 09 فروردین 1393 ساعت: 23:13
نویسنده:
نظرات(2)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف