اشعار فاطمیه – امیر عظیمی ماهی که بی او آسمان معنا ندارد عقل بشر ظرفیّت او را ندارد حقّی که در آن شاید و امّا ندارد روی زمین جز مرتضی همتا

اشعار فاطمیه – امیر عظیمی ماهی که بی او آسمان معنا ندارد عقل بشر ظرفیّت او را ندارد حقّی که در آن شاید و امّا ندارد روی زمین جز مرتضی همتا

اشعار فاطمیه – امیر عظیمی ماهی که بی او آسمان معنا ندارد عقل بشر ظرفیّت او را ندارد حقّی که در آن شاید و امّا ندارد روی زمین جز مرتضی همتا

اشعار فاطمیه – امیر عظیمی ماهی که بی او آسمان معنا ندارد عقل بشر ظرفیّت او را ندارد حقّی که در آن شاید و امّا ندارد روی زمین جز مرتضی همتا

اشعار فاطمیه – امیر عظیمی ماهی که بی او آسمان معنا ندارد عقل بشر ظرفیّت او را ندارد حقّی که در آن شاید و امّا ندارد روی زمین جز مرتضی همتا
اشعار فاطمیه – امیر عظیمی ماهی که بی او آسمان معنا ندارد عقل بشر ظرفیّت او را ندارد حقّی که در آن شاید و امّا ندارد روی زمین جز مرتضی همتا
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
اشعار فاطمیه – امیر عظیمی ماهی که بی او آسمان معنا ندارد عقل بشر ظرفیّت او را ندارد حقّی که در آن شاید و امّا ندارد روی زمین جز مرتضی همتا

اشعار فاطمیه – امیر عظیمی

 

ماهی که بی او آسمان معنا ندارد

عقل بشر ظرفیّت او را ندارد

حقّی که در آن شاید و امّا ندارد

روی زمین جز مرتضی همتا ندارد

حالا برای پاشدن هم نا ندارد

 

او که به غم های دلش غم گریه می کرد

با زخم او هر بار مرهم گریه می کرد

بر آه هایش چشم خاتم گریه می کرد

از بی کسی او خدا هم گریه می کرد

دیگر برای گریه کردن جا ندارد

 

نُه سال زهرا خانه داری علی کرد

در هر کجا، هر لحظه یاری علی کرد

بر پیکرش آیینه کاری علی کرد

تنهایِ تنها آه و زاری علی کرد

حالا توان یاری مولا ندارد

 

با اینکه شمع عمر او می کرد سوسو

با اینکه در شد با تنش پهلو به پهلو

با اینکه در بستر گرفت از مرتضی رو

می گفت با صوتی حزین این ماه بانو

این شاه سربازی به جز زهرا ندارد

 

در خانه چون مادر شود بیمار سخت است

با دست و بازوی شکسته کار سخت است

دستِ توسل بر در و دیوار سخت است

پوشاندن صورت زِ چشم یار سخت است

این خانه ی بی فاطمه گرما ندارد

 

جان علی، حالا که دیگر نیمه جان شد

از داغ مولا قامت سروش کمان شد

با اینکه بال و پّرِ مادر ناتوان شد

این یک، دو، سه ماهه خجل از کودکان شد

جز پَر کشیدن در سرش رویا ندارد

 

وای از کبودی های پا و استخوان درد

از جسم بیمار و وجودی خسته و زرد

وقتی بیفتی دست یک جانیِّ نامرد...

عمّه صدا زد نازدانه زود برگرد

زجر آمده از کشتنت پروا ندارد

 

امیر عظیمی


تعداد بازديد : 91
سه شنبه 05 فروردین 1393 ساعت: 17:16
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف