![]()
|
سیاهی می رود چشمم سیاهی
برای دلخوشیم،گرچه سخت است
بکش از سینه آهی گاه گاهی
**
وجود کودکانم آب رفته
خوشیم با همه سیلاب رفته
ندارم چاره ای جز اینکه گویم
کمی آرام مادر خواب رفته
**
گمانم بعد از این مهمان نداریم
عزیزانم گمانم نان نداریم
کنیزت گفت گُلها وقت بازیست
به او گفتند فضه جان نداریم
**
محال است از تو این نا مهربانی
اگرچه پوست روی استُخوانی
دوباره سرفه کن یعنی که هستی
تکانی خور تکانی خور تکانی
**
شده غم همدمِ دیرینه ی تو
ترک افتاده بر آئینه ی تو
بلد بودند من را هم شکستند
شبیه دنده های سینه ی تو
**
نفس می زد تو را می زد مغیره
و قنفذ را صدا می زد مغیره
از این اوضاع چادر خوب پیداست
که با پا بی هوا می زد مغیره
**
غمت از سینه زهرا ریخت بیرون
شبیه موج دریا ریخت بیرون
گره از رو سریت باز کردم
کمی از لخته خونها ریخت بیرون
**
دلت خانم هوای سوختن داشت
و شور زینب و شور حسن داشت
فقط گفتی حسینم وا حسینا
نگفتی کاش محسن هم کفن داشت
شاعر: حسن لطفي
تعداد بازديد : 227
دوشنبه 26 اسفند 1392 ساعت: 7:10
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(2)
این نظر توسط رضارسولی در تاریخ 1392/12/29 و 18:33 دقیقه ارسال شده است | |||
رباعی عیدنوروز - ایام فاطمیه
عمری است که ما سائل این در هستیم از روز ازل بیمه ی حیدر هستیم در سال جدید و لحظه های تحویل صد شکر سر سفره مادر هستیم. |