آقایمان آمد عبا روی سرش بود رنگ کبودی برتمام پیکرش بود درکوچه یادماجرای کوچه افتاد یافاطمه یافاطمه ذکرلبش بود دستی به پهلودست دیگر روی دی�

آقایمان آمد عبا روی سرش بود رنگ کبودی برتمام پیکرش بود درکوچه یادماجرای کوچه افتاد یافاطمه یافاطمه ذکرلبش بود دستی به پهلودست دیگر روی دی�

آقایمان آمد عبا روی سرش بود رنگ کبودی برتمام پیکرش بود درکوچه یادماجرای کوچه افتاد یافاطمه یافاطمه ذکرلبش بود دستی به پهلودست دیگر روی دی�

آقایمان آمد عبا روی سرش بود رنگ کبودی برتمام پیکرش بود درکوچه یادماجرای کوچه افتاد یافاطمه یافاطمه ذکرلبش بود دستی به پهلودست دیگر روی دی�

آقایمان آمد عبا روی سرش بود رنگ کبودی برتمام پیکرش بود درکوچه یادماجرای کوچه افتاد یافاطمه یافاطمه ذکرلبش بود دستی به پهلودست دیگر روی دی�
آقایمان آمد عبا روی سرش بود رنگ کبودی برتمام پیکرش بود درکوچه یادماجرای کوچه افتاد یافاطمه یافاطمه ذکرلبش بود دستی به پهلودست دیگر روی دی�
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
آقایمان آمد عبا روی سرش بود رنگ کبودی برتمام پیکرش بود درکوچه یادماجرای کوچه افتاد یافاطمه یافاطمه ذکرلبش بود دستی به پهلودست دیگر روی دی�
آقایمان آمد عبا روی سرش بود

رنگ کبودی برتمام پیکرش بود

درکوچه یادماجرای کوچه افتاد

یافاطمه یافاطمه ذکرلبش بود

دستی به پهلودست دیگر روی دیوار

پهلو گرفتن یادگار مادرش بود

او در میان حجره‌ای دربسته اما

صدها فرشته در کنار بسترش بود

اودست وپا می‌زد ولی باکام عطشان

گویا که دیگر لحظه‌های آخرش بود

اما تمام فکروذهنش کربلا بود

یادغریبی‌های جد بی سرش بود

مردم گریز کربلایم اینچنین است

آمد جوادو لحظه آخربرش بود

 

اما به دشت کربلا جور دگر شد

اربابمان بالای نعش اکبرش بود

بایدجوانان بنی هاشم بیایند

تا این بدن را بر در خیمه رسانند

شاعر: حبیب باقرزاده


تعداد بازديد : 465
دوشنبه 09 دی 1392 ساعت: 6:26
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف