از داغ زهر پیکرم آتش گرفته است گویی تمام بسترم آتش گرفته است تر میکند لبان مرا کودکم ولی از تشنگی , لب ترم آتش گرفته است پا میکشم به خاک و نفس

از داغ زهر پیکرم آتش گرفته است گویی تمام بسترم آتش گرفته است تر میکند لبان مرا کودکم ولی از تشنگی , لب ترم آتش گرفته است پا میکشم به خاک و نفس

از داغ زهر پیکرم آتش گرفته است گویی تمام بسترم آتش گرفته است تر میکند لبان مرا کودکم ولی از تشنگی , لب ترم آتش گرفته است پا میکشم به خاک و نفس

از داغ زهر پیکرم آتش گرفته است گویی تمام بسترم آتش گرفته است تر میکند لبان مرا کودکم ولی از تشنگی , لب ترم آتش گرفته است پا میکشم به خاک و نفس

از داغ زهر پیکرم آتش گرفته است گویی تمام بسترم آتش گرفته است تر میکند لبان مرا کودکم ولی از تشنگی , لب ترم آتش گرفته است پا میکشم به خاک و نفس
از داغ زهر پیکرم آتش گرفته است گویی تمام بسترم آتش گرفته است تر میکند لبان مرا کودکم ولی از تشنگی , لب ترم آتش گرفته است پا میکشم به خاک و نفس
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
از داغ زهر پیکرم آتش گرفته است گویی تمام بسترم آتش گرفته است تر میکند لبان مرا کودکم ولی از تشنگی , لب ترم آتش گرفته است پا میکشم به خاک و نفس

از داغ زهر پیکرم آتش گرفته است

گویی تمام بسترم آتش گرفته است

تر میکند لبان مرا کودکم ولی

از تشنگی , لب ترم آتش گرفته است

پا میکشم به خاک و نفس میزنم که شهر

از آه آهِ آخرم آتش گرفته است

حالا کبوتران به غمم گریه میکنند

از بال و پر زدن , پَرم آتش گرفته است

امشب تمام حجره ی من کر بلا شده

یک جرعه آب , حنجرم آتش گرفته است

امشب دوباره خیمه ی آتش گرفته را

میبینم و سراسرم آتش گرفته است

سر ها به روی نیزه و سرنیزه ها به تن

یک دشت در برابرم آتش گرفته است

فریاد دختری ز دل خیمه میرسد

عمه کمک که معجرم آتش گرفته است

شاعر: حسن لطفی

 


تعداد بازديد : 125
پنجشنبه 05 دی 1392 ساعت: 10:46
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف