تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
![]()
|
نبودی ببینی دلم زار شد
به دست کسی چشم من تار شد
نبودی ببینی چگونه پدر
خرابه به فرق من آوار شد
برای من عمه ز بس گریه کرد
نبودی ببینی که بیمار شد
بیا و مرا از خرابه ببر
خرابه هم از گریه بیزار شد
ز درد سر و درد بازو پدر
دوباره یتیم تو بیدار شد
همینکه من از اهلبیت توأم
برای همه باز انکار شد
من هر روز با روزه سر میکنم
وَ گریه برای من افطار شد
کجا بودی ای نور چشمان من
نبودی ببینی دلم زار شد
شاعر : رضا باقریان
تعداد بازديد : 115
پنجشنبه 14 آذر 1392 ساعت: 2:44
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب