تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
دست تو را دوباره به چشمان تر زنم
شاید که مرهمی شود و بر جگر زنم
پلکی که خون گرفته به سختی تکان بده
شاید نمیرم و نفسی بیشتر زنم
باید هزار بوسه بگیرم که بوسه ای
بر زخمهای دشنه و تیغ و تبر زنم
مشکت کجاست تا که بگویم رباب را
آبی نمانده بر لب خشک پسر زنم
هر چند بر غم من و تو خنده می کنند
بگذار دست بی کسیم بر کمر زنم
دستت به روی خاک و همه دست می زنند
در این میان منم که دو دستی به سر زنم
شاعر: حسن لطفی
تعداد بازديد : 137
چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت: 11:33
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب