حضرت رقیه س

حضرت رقیه س

حضرت رقیه س

حضرت رقیه س

حضرت رقیه س
حضرت رقیه س
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
حضرت رقیه س

حضرت رقیه(س)-شهادت


قافله رفته بود و من بی هوش

 روی شن زارهای تفتیده

 ماه با هر ستاره ای می گفت:

 بی صدا باش! تازه خوابیده

 

 قافله رفته بود و در خوابم

عطر شهر مدینه پیچیده

خواب دیدم پدر ز باغ فدك

سیبِ سرخی برای من چیده

 

قافله رفته بود و من بی جان

 پشت یك بوته خار خشكیده

 بر وجودم سیاهی صحرا

 بذر ترس و هراس پاشیده

 

قافله رفته بود و من تنها

مضطرب، نا توان ز فریادی

 ماه گفت: ای رقیه چیزی نیست

خواب بودی ز ناقه افتادی

 

قافله رفته بود و دل تنگی

 قلب من را دوباره رنجانده

 باد در گوش ماه دیدم گفت:

 طفلكی باز هم كه جا مانده

 

قافله رفته بود و تاول ها

مانعی در دویدنم بودند

خستگی، تشنگی، تب بالا

سدِّ راه رسیدنم بودند

 

قافله رفته بود و می دیدم

 می رسد یك غریبه از آن دور

 دیدمش -سایه ای هلالی شكل-

 چهره اش محو هاله ای از نور

 

از نفس های تند و بی وقفه

وحشت و اضطراب حاكی بود

دیدم او را زنی كه تنها بود

چادرش مثل عمّه خاكی بود

 

بغض راه گلوی من را بست

 گفتمش من یتیم و تنهایم

 بغض زن زودتر شكست و گفت:

 دخترم، مادر تو زهرایم


تعداد بازديد : 169
سه شنبه 06 دی 1390 ساعت: 17:50
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف