وقتی که با نان و نمک افطار می کرد انگار که با فاطمه دیدار می کرد هی شیر را از پیش خود می زد

وقتی که با نان و نمک افطار می کرد انگار که با فاطمه دیدار می کرد هی شیر را از پیش خود می زد

وقتی که با نان و نمک افطار می کرد انگار که با فاطمه دیدار می کرد هی شیر را از پیش خود می زد

وقتی که با نان و نمک افطار می کرد انگار که با فاطمه دیدار می کرد هی شیر را از پیش خود می زد

وقتی که با نان و نمک افطار می کرد انگار که با فاطمه دیدار می کرد هی شیر را از پیش خود می زد
وقتی که با نان و نمک افطار می کرد انگار که با فاطمه دیدار می کرد هی شیر را از پیش خود می زد
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
وقتی که با نان و نمک افطار می کرد انگار که با فاطمه دیدار می کرد هی شیر را از پیش خود می زد

 

وقتی که با نان و نمک افطار می کرد

انگار که با فاطمه دیدار می کرد

 

هی شیر را از پیش خود می زد کنار و

هی دخترش با چشم تر اصرار می کرد

 

در آسمان انگار چیزی تازه می دید

با اشک دیده چشم را خونبار می کرد

 

درخاطرش پیراهنی پر ماجرا داشت

که این جهان را برسرش آوار می کرد

 

امشب ز شبهای دگر مظلوم تر بود

این را اذان، وقت سحر اقرار می کرد

 

دنیا برایش صحنه ای پر زغم داشت

که هر سحر را مثل شام تار می کرد

 

این پیرمردی که غرورش را شکستند

انا الیه راجعون تکرار می کرد

 

دلتنگ محسن بود این شبهای آخر

گریه به پهلو و در و دیوار می کرد

 

قلاب در وقتی که بوسه زد به شالش

یاد غلاف و زخم دست یار می کرد

 

از بسکه دلتنگ نگاه همسرش بود

او ابن ملجم را خودش بیدار می کرد

 

همراه زینب دخترش محراب کوفه

گریه برای حیدر کرار می کرد

 

مهدی نظری


تعداد بازديد : 557
یکشنبه 06 مرداد 1392 ساعت: 4:08
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف