محرم اي دل بيا كه ماه محرم بر آمده اين مه به قلب شيعه چنان خنجر آمده از بهر قتل شاه زمان پور بو تراب

محرم اي دل بيا كه ماه محرم بر آمده اين مه به قلب شيعه چنان خنجر آمده از بهر قتل شاه زمان پور بو تراب

محرم اي دل بيا كه ماه محرم بر آمده اين مه به قلب شيعه چنان خنجر آمده از بهر قتل شاه زمان پور بو تراب

محرم اي دل بيا كه ماه محرم بر آمده اين مه به قلب شيعه چنان خنجر آمده از بهر قتل شاه زمان پور بو تراب

محرم اي دل بيا كه ماه محرم بر آمده اين مه به قلب شيعه چنان خنجر آمده از بهر قتل شاه زمان پور بو تراب
محرم اي دل بيا كه ماه محرم بر آمده اين مه به قلب شيعه چنان خنجر آمده از بهر قتل شاه زمان پور بو تراب
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
محرم اي دل بيا كه ماه محرم بر آمده اين مه به قلب شيعه چنان خنجر آمده از بهر قتل شاه زمان پور بو تراب

محرم
اي دل بيا كه ماه محرم بر آمده
اين مه به قلب شيعه چنان خنجر آمده
از بهر قتل شاه زمان پور بو تراب
در كربلا ببين كه دو صد لشكر آمده
در اين مه حرام حسين سبط مصطفي
از ظلم اشقيا زچه رو بي سر آمده
فرزند مرتضي و سرور دل نبي
از سوز تشنگي به لبش اخگر آمده
سقاي كربلا بنگر در كنار آب
لب تشنه تير كينه به چشم تر آمده
ناموس كردگار به دو چشمان اشكبار
بر سر زنان با سر بي معجر آمده
سينه زنان و نوحه سرا بهر تعزيت
با حوريان فاطمه ي اطهر آمده
بهر شهادت عمل شمر نا بكار
در قتلگه حضرت پيغمبرآم
نوباوه رسول و جــــگر گوشــــه بتــول
كرد اين چنين دعوت حق را ز جان بتول



روزي كه خواست جانب كوفه سفر كند
اهل زمانه را ز سفر با خبر كند
با خيل ياوران و زنان و نوادگان
رفع بلا ز امت خير البشر كند
از بيم كسر حرمت كعبه خداي عشق
مجبور گشت حج خدا مختصر كند
نوبــــاوه رســــول و جگر گوشه بتول
كرد اين چنين دعوت حق را زجان قبول

آه از دمي كه لشكر بن سعد بي حيا
طبل ظفر نواخت به نزديك خيمگاه
پژمرده بود باغ نبي از سر عطش
زينب در اضطراب و حسينش به قتلگاه
رو سوي خيمگاه نهادند رو بهان
بردند هر چه بود ز جمله طلا و كاه
نامرد دهر شرم ز زهرا نكرد و زد
سيلي به بروي دختر زيبا ي همچو ماه
دست ستم خرگه دلدادگان بسوخت
دشت ستم بود لبالب ز دود و آه
نو باوه رسول و جـــــگر گـــوشه بتول
كرد اين چنين دعوت حق را زجان قبول
سرهاي شاهدان چو به ني آشيانه كرد
دخت نبي ساز سفر را بهانه كرد
از طرف بوستان خزان ديده چون گذشت
تير فراق را دل زينب نشانه كرد
جانا سرت كجاست تماشا كني دمي
نيلي رخ رقيه كه با تازيانه كرد
زنجير كين كه بسته به پاي شهنشه اي
با اشتري لجوج به كوفه روانه كرد
نازم به دختري كه ز زهرا گرفته خط
باخطبه اي كه خواند حسين جاودانه كرد
نو باوه رسول و جــــگر گوشـــه بتول
كرد اين چنين دعوت حق را زجان قبول

سروده قنبر سماچی

 

با تشکر از برادر عزیز قنبر سماچی بخاطر ارسال این شعر


تعداد بازديد : 137
یکشنبه 30 تیر 1392 ساعت: 11:20
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف