![]()
|
مي چكد از پاي ني خونابه هاي روي تو
مي زند شلاق مي آيم هر آن دم سوي تو
مي كشاند موي هايم را به غارت مي برد
معجري را كه برايم دوخت زد بانوي تو
ميرسم بابا به آغوشت براي لحظه اي
ميگذارندم بگو يك لحظه رو در روي تو
غصه هايم در دلم باشد به وقت آمدن
من فقط از دور بينم طره هاي موي تو
گاه با انگشت هاي كوچكم پا مي شوم
روي پنجه تا ببينم قامت دلجوي تو
هق هق ام را مي خورم بابا ولي يك لحظه بعد
قامتم خم مي شود از نيزه هاي سوي تو
درد دارد آه باباي غريب خوب من
نيزه ما بين گلويت ، زخمه ي ابروي تو
فكر مي كردم كه بعد از روزها بي تابيم
جاي مي گيرد تنم در هاله ي بازوي تو
خوش به حال قاسم و اكبر كه روي نيزه ها
با تو همراهند بابا جاي من ، پهلوي تو
شاعر: محمد جواد باقري
تعداد بازديد : 139
پنجشنبه 13 تیر 1392 ساعت: 9:34
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)