|
گوش بر فرمان شه عبّاس داد
رفت تا آب آورد سقّای راد
بس دعایی كرد تا آب آورد
كای خدایا اصغرم تاب آورد
گر رسانم آب می بخشم دوعین
تا كه گردد شاد مولایم حسین
من شنیدستم كه ای نسوان شهر
روسفیدم كرده عبّاسم به دهر
از طفولیّت نجیب و مرد بود
لیك از دنیای دون دل سرد بود
من كه او را شیره ی جان داده ام
فدیه بر یك موی سلطان داده ام
طفل من بر رتبه ی شاهی رسید
وه حلالش باد شیری كه مكید
من فدای گوهر اشكش شوم
من فدای بیرق و مشكش شوم
من فدای چشم و بازویش شوم
من فدای زخم ابرویش شوم
سال ها از من سوالی می نمود
گو گناه مادرم زهرا چه بود
قصّه ای در كودكی بشنیده بود
از در و مسمار در رنجیده بود
بارها پرسید از من مادرا
پشت درب خانه می گریی چرا؟
من بدو گفتم كه ای دُردانه ام
خادمه هستم نه صاحب خانه ام
بشنو ای عبّاس وی نور دو عین
من كنیزم تو غلامی برحسین
ندبه ای از پشت در آید هنوز
ناله هایش روح می ساید هنوز
روز و شب گویم اله فاطمه
هست اینجا قتلگاه فاطمه
تا سخن ازماجرای در رسید
از دل و بینی غریبا خون چكید
سیدمحمدهاشمی(غریب)
تعداد بازديد : 151
شنبه 14 اردیبهشت 1392 ساعت: 15:59
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)