تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
حضرت عباس(ع)-شهادت
هم غرق اشک رفتن من را نظاره کرد
هم لحظه های آمدنم را شماره کرد
تا دید می روم ز کنارش به سوی آب
با مشک آمد و به لبانش اشاره کرد
حالا نشسته منتظرم زیر آفتاب
با این خیال خوش که عمو فکر چاره کرد
تنها نه آب آبرویم را به خاک ریخت
مشکی که تیر خورد و دلم پاره پاره کرد
ای خاک بر سرم که به او خنده می کند
یک دشت دشمنی که به اشکش نظاره کرد
تعداد بازديد : 203
سه شنبه 03 اردیبهشت 1392 ساعت: 8:29
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب