تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
![]()
|
تو را ای مونس شبهای بی پایان نفهمیدند
به رویت درد میخندید بی دردان نفهمیدند
نقابت را کمی آرامتر از چهره ات بردار
تو را ای اتفاق تازه در عرفان نفهمیدند
در استیصال دنیایی که بی اندازه بی رحم است
وجودت را شبیه شبهه در ایمان نفهمیدند
از آن روزی که در دنیای ما مردانگی گم شد
و دیگر مظهر مردانگی هامان!... نفهمیدند...
...پراز ایمان مطلق بود دستانت ولی حتی
زبانت را اگرچه سخت یا آسان، نفهمیدند
تو بارانی ترین سالی که بی اندازه میبخشد
تورا اما، تجلی بخش هر انسان، نفهمیدند
محمد نجفی نوکاشتی
تعداد بازديد : 143
شنبه 24 فروردین 1392 ساعت: 5:55
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب