تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
بي دلاورترين سپاه رسيد
باتمناي فتح يک سنگر
نابرابرترين انها بود
اولين جنگ بعد پيغمبر
پيش از اين راه اسمان ها بود
کوچه اي را که تنگ مي کردند
نعره ها در هجوم مشعل ها
رسما اعلان جنگ مي کردند
جاي اينقدر ازدحام نبود
خاک کوچه پراز تلاطم شد
آخرين رد پاي پيغمبر
بين انبوه رد پا گم شد
فاجعه در کمين ثانيه ها
کوچه در انتظار شيطان بود
هيچ کس جرات شروع نداشت
فقط اين کار کار شيطان بود
يک نفر امد و به جاي سلام
اولين مشت را به در کوبيد
اين طرف يک نفر به جاي زره
چادرش را به سر کشيد و دويد
لشگر کوچه پيش دستي کرد
با لگد مرز جنگ را له کرد
صحنه ي کارزار مبهم شد
دود دهليز خانه را مه کرد
با فشار اشاره اي همه ي
شاخه هاي نهال مي شکند
در چوبي مقاوم است اما
چوب تا شد ذغال مي شکند
آن طرف هيچ کس غريبه نبود
اين طرف از همه شناخته تر
بين هرم آشنا سوزي
ميخ ها از همه گداخته تر
پشت آتشفشان درگاهي
خانه مثل سراب پنهان بود
آن قدر داغ شد که بر ديوار
رد خون مذاب جوشان بود
گردبادي شديد و غارتگر
مرکز خانه را نشانه گرفت
از همان ابر دودرنگ و غليظ
تازه باران تازيانه گرفت
محمد صميمى
تعداد بازديد : 163
جمعه 23 فروردین 1392 ساعت: 6:17
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب
