از رحلت پيامبر(ص)تا شهادت حضرت فاطمه(س) بشنو اين داستان «به نام خدا» «قل اعوذ برّب ناس» و

از رحلت پيامبر(ص)تا شهادت حضرت فاطمه(س) بشنو اين داستان «به نام خدا» «قل اعوذ برّب ناس» و

از رحلت پيامبر(ص)تا شهادت حضرت فاطمه(س) بشنو اين داستان «به نام خدا» «قل اعوذ برّب ناس» و

از رحلت پيامبر(ص)تا شهادت حضرت فاطمه(س) بشنو اين داستان «به نام خدا» «قل اعوذ برّب ناس» و

از رحلت پيامبر(ص)تا شهادت حضرت فاطمه(س) بشنو اين داستان «به نام خدا» «قل اعوذ برّب ناس» و
از رحلت پيامبر(ص)تا شهادت حضرت فاطمه(س) بشنو اين داستان «به نام خدا» «قل اعوذ برّب ناس» و
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
از رحلت پيامبر(ص)تا شهادت حضرت فاطمه(س) بشنو اين داستان «به نام خدا» «قل اعوذ برّب ناس» و

 

از رحلت پيامبر(ص)تا شهادت حضرت فاطمه(س)



بشنو اين داستان «به نام خدا»
«قل اعوذ برّب ناس» و «فلق»
خوانده‏ام قرن‏هاى پيش از اين
در كتاب دلى بدون ورق

بوى شب در مدينه مى‏آمد
ابتداى زمانه‏اى بد بود
شد زمانه بدون خاتم و شهر
حامل فتنه‏اى مجّدد بود

بى محمّد بهار غمگين‏ شد
غنچه‏ها روى ساقه پژمردند
دست و قلب و نگاه فاطمه از
اشتعال علاقه پژمردند

فصل غمنامه‏هاى آن بانو
هر كسى ميوه‏ى فدك مى‏خورد
ديگران ارث و نان قرآن را
او ولى غصّه و كتك مى‏خورد

مادر كربلا و خاك بقيع
همسر ماه و دختر خورشيد
قامت بى‏نظير عفّت او
جز نماز و دعا نمى‏پوشيد

روزگار يتيمى بابا
مادر كوچك پدر مى‏شد

روزگارى براى عشق على
چشم او جاده‏ى سفر مى‏شد

روزگارى دگر كنارحسن
شاهد زهر و خون جگر مى‏شد

روزگارى دگر كنار فرات
گريه مى‏كرد و بى‏پسر مى‏شد

بین ديوار و در پرنده‏ى عشق
روزگارى شكسته پر مى‏شد

روزگارى كبودى رخ او
قاصد بدترين خبر مى‏شد

بى‌ محمّد از آشيان پر زد
زندگى بعد از او مگر مى‏شد؟

بود پيغمبرى على امّا
چهره‌ی فاطمه حجازش بود
با دلى هم‌تبار غار حرا
اوج اعجاز او نمازش بود

آتش و خاطراتى از پرواز
بر دلش داغ یک پرستو داشت
يك در دل شكسته شاهد بود
هق ‌هقى كه درون پستو داشت

يادش آمد كه آن پرستو گفت:
بعد از اين لحظه‏هاى محرابى
لحظه‏ى دفن من فقط باشد
نيمه‌شب آسمان مهتابى

در شب دفن مخفيانه‏ى عشق
اشك‌ها از مزار برگشتند
آرزوهاى كودكان على
دور تنهايى پدر گشتند

كوچه‏هاى مدينه مى‏گفتند:
شد على بعد از اين سفر تنها
گفت چاهى ميان نخلستان:
بار اين غصّه را ببر تنها

در اذان غروب عاطفه گفت:
كعبه‏ى قلب من، بلالت كو؟
خانه‏ام خلوت است و خاموش است
زندگى، فصل اشتعالت كو؟

عشق با گريه‏اى به چشمش گفت:
گر چه در خانه‏ى تو فاطمه نيست
در سفرنامه‏ى قبيله‏ى اشك
اين شروع است و وقت خاتمه نيست



تعداد بازديد : 267
پنجشنبه 08 فروردین 1392 ساعت: 6:52
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف