اشعار فاطمیه - سعید توفیقی مأذنه بود و یک سکوت عجیب مأذنه بود و بی صدایی محض مأذنه ب

اشعار فاطمیه - سعید توفیقی مأذنه بود و یک سکوت عجیب مأذنه بود و بی صدایی محض مأذنه ب

اشعار فاطمیه - سعید توفیقی مأذنه بود و یک سکوت عجیب مأذنه بود و بی صدایی محض مأذنه ب

اشعار فاطمیه - سعید توفیقی مأذنه بود و یک سکوت عجیب مأذنه بود و بی صدایی محض مأذنه ب

اشعار فاطمیه - سعید توفیقی مأذنه بود و یک سکوت عجیب مأذنه بود و بی صدایی محض مأذنه ب
اشعار فاطمیه - سعید توفیقی مأذنه بود و یک سکوت عجیب مأذنه بود و بی صدایی محض مأذنه ب
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
اشعار فاطمیه - سعید توفیقی مأذنه بود و یک سکوت عجیب مأذنه بود و بی صدایی محض مأذنه ب

 

اشعار فاطمیه - سعید توفیقی



مأذنه بود و یک سکوت عجیب

مأذنه بود و بی صدایی محض

مأذنه بود و غصه ای سنگین

وز صدای اذان جدایی محض

**

مأذنه، آنکه پر هیاهو بود

حال اکنون اسیر فرجام است

باورت می شود! مکان اذان

پنج وعده همیشه آرام است

**

مأذنه آنکه پر تلاطم بود

بی تحرک ترین عمارت بود

در شگفتم چگونه شد که نریخت

این چنین ماندنش حقارت بود

**

بعد مرگ رسول مثل علی

مأذنه روزه ی سکوت گرفت

تا بیاید موذنش از راه

دل شکسته فقط قنوت گرفت

**

کار هر روز مأذنه این بود

به تماشای فاطمه می رفت

سایه اش هر غروب در ایوان

سجده بر پای فاطمه می رفت

**

وقت مغرب که فاطمه می شد

بهر راز و نیاز آماده

می شد او رو به قبله، می افتاد

سایه ی مأذنه به سجاده

**

تا اذان و اقامه سر می داد

اشک چشمش زلال می آمد

دیده تر رو به مأذنه می گفت

کاش می شد بلال می آمد

**

شد دعا مستجاب و در یک روز

بخت خوابیده حلقه بر در زد

فاطمه غرق شادمانی شد

چون بلال آمد و به او سر زد

**

خواهش فاطمه از او این بود

که دوباره اذان بگوید او

یک اذان مثل آن روزها، با

لکنت در زبان بگوید او

**

رفت او سوی مأذنه، امّا

دید این مأذنه، نه آن باشد

گفت با خود خدای من چه شده

که بهشتم پر از خزان باشد

**

دید بر دور مأذنه نقش است

چند بیت از سروده ی آتش

مأذنه هم سیاه چهره شده

سر و پا غرق دوده ی آتش

**

دست بر روی گوش خود بگذاشت

رو به قبله اذان باران گفت

فاطمه نیم خیز شد وقتی

بانگ الله اکبر از جان گفت

**

تا شهادت به حضرت حق داد

ناگه از دل کشید فاطمه آه

تاکه بر مصطفی شهادت داد

گفت زهرا به ناله یا ابتاه

**

لحظه ای بعد از آه او پر شد

مأذنه از صدای وا اُمّاه

می دویدند سوی او حسنین

دیده تر با نوای یا اُمّاه

**

حسن آمد به مأذنه او را

دیده گریان قسم به قرآن داد

اشک ریزان حسین آمد و گفت

بس کن آخر که مادرم جان داد



سعید توفیقی



تعداد بازديد : 327
چهارشنبه 07 فروردین 1392 ساعت: 6:15
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف